خوشحالی
اینکه من دکتری قبول شدم یعنی اینکه این قدر وقتم برای همه چیزهایی که باید بخونم کم می یاد که گاهی دوست دارم می تونستم نخوابم، اما زندگی بی خیال همه کارها و دغدغه های ما در جریانه.
زندگی من که سهم عظیمی از اون مال دخترمه، یک دختر کنجکاو، جستجوگر و شیرین زبون. اوایل موقع درس خوندن تو خونه عذاب وجدان می گرفتم، عذاب وجدان اینکه دختر من احتیاج به یک مادر داره با یک عالمه زمان برای بازی و مادری، یک عالمه زمان برای شعر خوندن و گشت و گذار مادرانه و حالا من بیشتر وقتم پای لبتاب می گذره ، هرچند مثل همیشه بابای مهربون خونه هوای همه گوشه کنار خونه رو داره، هوای همه درخواست های کودکانه سیندختم رو و هوای منو که همیشه درسی برای خوندن و مقاله ای برای نوشتن دارم. اما این من هستم که نیاز به بودن با این امانت قشنگ الهی رو دارم، این من هستم که باید از موهبت مادربودنم بچشم و سیراب شم.
مدتها گذشت به اندازه یک سال که گاهی درس ها می موند و گاهی دخترک بدون قصه مادرانه می خوابید تا اینکه کم کم فهمیدم مهم بودن آگاهانه هر لحظه ست با روشای نازم موقع آشپزی های تند تند، موقع رفت و برگشت از دانشگاه و حتی موقع درس خوندن
روشا دفترش رو می یاره کنارم می شینه و به قول خودش درس می خونه، با هم نقاشی می کشیم، بهش لوحه نویسی که خیلی دوست داره یاد می ده گاهی اعداد ، گاهی نقاشی
امروز وسط درسم یه سطل آشغال جادویی براش کشیدم و گفتم از هر چی بترسی توش می کشی و سطل اشغال اونو می بره تو خودش و تو دیگه نمی ترسی، خیلی جالب نقاشی یک دزد کشید بعد یزید و شمر و بعد هیولا و تاریکی بعد به من گفت تو هم ترس هات رو بکش وقتی دقیق فکر کردم به ترس هایی که تو وجودم بود اما بهش بها نمی دادم خندم گرفت مثلا منم از دزد می ترسم ، گاهی از تاریکی هم می ترسم.
بعد ازش خواستم توی یک قاب زیبا که کشیدم هر چی خوشحالش می کنه بکشه که عکس منو خیلی بزرگ وسط صفحه کشید با یک لباس قشنگ که تنم بود و عکس باباش و یک گل رو کشید و آخر خودش رو کشید. خیلی خوشحال شدم اولین چیزی هستم که خوشحالش می کنه .
ای خدای بزرگم
ای مهربان تر از مادر شکرت برای وجود زیبای دخترم شکرت