اسباب کشی
وقتی قراره یک خونه ای رو که سالها توش خاطره ساختی ترک کنی حسی عجیب باهاته حسی که وقتی تک تک وسایل رو روزنامه پیچ می کنی و تو کارتن می ذاری هی مجبورت می کنه به زوایای خونه نگاه کنی و خاطراتت رو مرور کنی
مرور لحظات خوش و ناخوشی که داشتی
مرور کارهایی که انجام دادی و مهمونی هایی که گرفتی ...
حتی اون لحظات کسالت آور عصر های خسته رو هم مرور می کنی
مرور خبرهای خوب و بدی که شنیدی
انگار هنوز صدای حرفها و خنده ها و ناراحتی هات تو خونه هست
چشم هامو می بندم و گوش می کنم
درو دیوار این خونه با صدای من خو گرفته
موقع اسباب کشی فکر می کردم خوب بود موقع کوچیدن به سرای باقی هم بدونیم داریم میریم و خوب اسبابی برای خودمون جمع کنیم
می گن ما برای دنیا نیستیم پس طوری زندگی کنیم که انگار در اون غریب هستیم
جابه جایی همیشه برای من با کلی حس و هوای شاد و انرژیک همراه بوده
این که هی بشینم و نقشه خونه جدید رو تو ذهنم بیارم و وسایلم رو توش بچینم
این که هی تند تند براش نقشه بچشنم و خرید کنم
--------------------
تقریبا تو خونه جدید مستقر شدیم
روشا هنوز با اسم خونه جدیده و خونه قدیمه ازشون یاد می کنه
وقتی برای اولین بار در اتاقش رو باز کرد و دید همه وسایلش چیده شده با کلی ذوق گفت: مامان کمدهام این جا هم هستن
با دیدن دمپایی هاش کلی ذوق می کرد
-----------------
خدایا تنها مامن و آرامش ما در جوار توست
خانه اصلی ما درگاه توست
کمک کن خانه دنیایی ما جایی برای ساختن هر چه بهتر خانه اخروی ما باشه