روشا و پارسا
تا زنگ در به صدا دراومد روشا پرید توی اتاقش درو بست و سریع با موهای بهم ریخته که فقط قسمت جلوش رو شونه کرده بود اومد بیرون، خندون تا دم در رفت به استقبال آقا پارسا که یک ساعتی بود داشت سوال می پرسید پس کی می یاد.
از خوشحالی تو پوستش نمی گنجید به خاله وفا می گفت یه عالم بستنی خریدم تا پارسا همه شو بخوره که البته پارسا به اندازه 3تا لقمه روشا بیشتر نخورد و روشا یک بستنی رو کامل خورد و دومی رو به تقلید از پارسا گفت دیگه نمی خورم که مامان ها مجبور شدم بقیه شو بخورن
یه یک ربعی تو اتاق بودن که پارسا اومد رو مبل نشست که من خسته شدم راستش بیشتر دوست داشت پیش مامانش باشه و از روشا اصرار و از پارسا انگار که نمی رفت تو اتاق روشا تا برچسب های خوشکلی که خاله براش خریده بود رو به کمد بزنه...
مامان ها مجبور شدن برن تو اتاق روشا تا مشکلی پیش نیاد و روشا برچسب به کمد می زد و تیکه تیکه می کرد و پارسا با لگو برج متقارن می ساخت!!!! و مامان ها از هر فرصتی برای حرف های زیادی که داشتند و دوست داشتن به هم بگن استفاده می کردند
در یه اقدام پیش بینی نشده با آهنگ های عمو پورنگ روشا و پارسا!!! شروع به بالا و پایین پریدن و حرکات موزون کردند که خیلی جالب و تماشایی بود
دیروز که دوست خوبم با پسر گلش دو ساعتی مهمان ما بودند خیلی لذت بردم و از اینکه فرصت دارم با آدم های خوب معاشرت کنم خدارو شکر می کنم امیدوارم اونها اذیت نشده باشن به ما که خیلی خوش گذشت.