روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

بار دیگر شهری سرسبز

1392/1/27 9:25
نویسنده : مامان روشا
1,752 بازدید
اشتراک گذاری

راس ساعت 6:30 روز پنج شنبه 22 فروردین ماه، مامان روشا بعد از بستن بارو بنه سفر و چک لیست وسایلی که باید بر می داشت و خوندن آیه الکرسی آروم اومد تو اتاق روشا که خواب خواب بود اول نگاهی به صورت دخترش انداخت و بسم الله گویان دخترک رو برداشت و برد آروم روی صندلی ماشین گذاشت تا ادامه خوابش رو توی ماشین ببینه خواب هایی که توی همش یه هاپوی گنده بود و روشا اونو زده بود.

 هوای صبح بهاری حسابی خود نمایی می کرد و این خانواده کوچک برای یک مسافرت سه نفری به شهر رشت می رفتند. شهری با طبیعت دست و دلباز

البته یک روز در شهر و بقیه سفر در روستای بکر آقا سید شریف و چماچا گذشت با خونه های روستایی پر از اردک و غاز که روشا هی می دوید دنبال اونها و باهاشون بازی می کرد.

یک روز ملایم بهاری هم سه نفری عازم امام زاده ابراهیم در اطراف شهر شفت شدند و جاده ای که فقط سبز بود و همین کافی بود فقط جاده سبز و بودن با هم .

مامان روشا توی سفر فرصت های خوبی هم پیدا کرد برای کارهایی که بچگی زیاد انجام می داد مثل بالا رفتن از درخت ها و رفتن روی پل هاب لغزان چوبی

و دوستی یک ساعته با زن پیر محلی که توی یک ساعت سفره دلش رو پهن کرد و از بچگی های خودش گفت که بالای کوه زندگی می کردن از پسرهاش که دوتاشون توی شهر بودن و یکیش نزدیک پیر زن خونه داشت از دختر دم بختش که دوست داشت زود شوهر کنه و از خونه قشنگشون و حتی همسایه ها و دلنگرانی اونها. و روشا که خیلی زود دوست شد با اون زن مهربون و هی سراغ گاو رو ازش می گرفت.

مامان روشا عاشق بارونه و حرف هایی که زیر بارون زده میشه و چایی خوشمزه ای که زیر بارون خورده میشه نه از این بارون های معمولی ، نه  از اون بارون هایی که نم نم می باره و اصلا خیست نمی کنه اما کلی خاطره خیس برات می ذاره، مامان روشا عاشق تر میشه زیر این بارون به لطف خدا و بودن بابای روشا که بودنش کافی برای یه خاطره خوب بارونی.

ادامه دارد... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مریم مامان آریا
28 فروردین 92 9:12
واااااااااای خیلی زیبااااااااا بود
چه جای قشنگی خوش به حال شمالی هاااااا
ما هم شهریور شمال یه عروسی دعوتیم -عروس دختر دایی همسرم هست -
باید یه هفته مرخصی بگیرم برم این جاها رو برای اولین بار ببینم
انشاءاله
واای چه جراتی اون پل چوبیه خیلی خطرناکه ولی من هم همیشه آرزو داشتم روی همچین پلی راه برم بقیه اش رو هم بذار زود


حتما برو شمال مطمئنا خیلی خوشت می یاد چشم وقت کنم می ذارم

آیدا مامان ویهان
28 فروردین 92 9:41
به به چه عکسی گرفتی از روشا معرکس رو چمن ها آفرین .
من بودم خدایی روی اون پل نمیرفتم


هههههههه من شجاعم خیلی نمی دونی مگه؟