روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

آموزش در خانه

روشای عزیزم ماشاالله اینقدر باهوش و تیز هستی که آموزش های من فرقی نداره خودت تند تند همه چیز رو یاد می گیری و من از این همه پیشرفت شگفت زده می شم الهی قربونت برم کوچولوی مامان این وسایل رو چیدم و گفتم کدوم گرده خیلی راحت نشون دادی و این هم آموزش گردی روی کاغذ قربون دستای کوچولوت برم قشنگ نقاشی می کشی ...
17 خرداد 1391

فعالیت های مورد علاقه دخترم

  روشای عزیزم از موسیقی خیلی لذت می بره ، عاشق آهنگ های چرا و عمو پورنگ و البته بیشتر از همه حسنی نگو بلا بگو ،خیلی خوشگل می خونه من براش می خونم و اون بقیه شو میگه مامان میگه: دوی ده ...........                           روشا میگه:شنمرود                   حسنی تکه و ................                       &...
9 خرداد 1391

ویتامین ها

ویتامین هایی که روشا روزانه تا ٢سال استفاده می کنه به شرح ذیل می باشد(چه ادبی نوشتم) صبح ها زینک ساعت١١ ویتامین آ+د بعد ناهار کلسیم شب ها آهن ...
8 خرداد 1391

کتاب های مورد علاقه روشا

روشا عاشق کتاب و دفتر و نقاشی کردنه بعد عصرانه می ره همه کتابهاشو می ریزه دورش و خودش شروع می کنه به خوندن اااا لالالا ب بب و همینطور تا آخر تصویر کتاب خوندن روشا و این ها هم کتاب های مورد علاقع روشا هستن ...
8 خرداد 1391

رنگ آبی

فعلا رنگ مورد علاقه دخترم رنگ آبی شده هرچی می خوام بخرم و بهت می گم کدوم رو می خوای سریع می گی آبی مدام هم رنگ انگشتی آبی رو می یاری و می خوای همه جا رو آبی کنی مامانی با این روش کم کم داره رنگ هارو به شما یاد می ده ...
8 خرداد 1391

شروع آموزش مادرانه

یعد از دوماه که کمی از آموزش توالت رفتن و مسافرت فارغ شدیم مادر تصمیم گرفته آموزش های مدون روشا رو از ٨خرداد که٢٠ ماهه می شی شروع کنه . امروز به کمک آموخته های دانشگاهی و شغلی و کتب های مختلف و سایتهای گوناگون برنامه آموزش یکماهه شما با عناوین زیر نوشته شد: آموزش شعر: شعر اطو - شعر جوجه جوجه طلایی مهارت زبانی: آموزش از طریق بازی برای حروف صدادار بلند و کوتاه مهارت نقاشی: شروع آموزش دایره - تشخیص رنگ آبی مهارت ریاضی: تکمیل شمردن تا عدد٥ - آموزش تفاوت ها(بالا - پایین) مهارت حسی - حرکتی: ١/ تقویت عضلات درشت بدن(سوار و پیاده شدن) (بازی های هل دادنی - کار با وسایل نقلیه) (پرتاب توب به درون سبد) ٢/ تقویت عضلات ریز دست( نخ کردن مهره های ب...
1 خرداد 1391

خورشید زندگی من

صبح عین فرشته ها خوابیده بودی دستهای کوچولوت رو که از رنگ مداد شمعی کمی سبز شده بودن رو گره کرده بودی روی سینه ات و سرت کج شده بود و من فقط نگات می کردم عاشق لحظه هایی هستم که فقط نگات می کنم و تمام مسائلم یادم می ره یادم می ره که دیرم شده و باید سریع بیدارت کنم بریم اداره و تو بری مهد و هی دم در مهد بگی نه مامان.......یادم بره که تا 2ماه دیگه باید دنبال خونه بگردم و یادم بره......همه چیز جز تو و اندازه بی نهایت دوستاشتنم وقتی نگات می کنم یادم می افته خدا هنوز دوستم داره که یه همچین نعمتی بهم داده نعمتی که به خنده هاش خونه رو روشن کرده و وقتی خسته از اداره اومدم و کمی سرم و رو بالش گذاشتم با بوسه های ناگهانیش تمام خستگی ام رو در می کنه و...
31 ارديبهشت 1391

تولد هانیه

١٥ اردیبهشت رفتیم تولد هانیه یا به قول خودت هانی. چقدر رقصیدی و قر دادی و البته کلی پفک خوردی چون تا حالا نخورده بودی خیلی برات جالب بود این هم عکسهاش     ...
26 ارديبهشت 1391

خرید کردن

دیروز باهم رفتیم خرید، برات یه دست تاپ و شلوارک شفید و مشکی خریدم و چهارتا شورت و جوراب تور دار . وای که چقدر مادرت رو اذیت کردی دلت می خواد خودت راه بری و من دستت رو نگیرم ، از مغازه به سرعت برق و باد می ری بیرون و وقتی بغلت می گیرم که نری با اون پاهای کوچیکت هی بهم لگد می زنی و کلی خاکیم کردی ، دستم از درد تیر می کشید، هرچی هم دست همه می بینی می خوای ، تصمیم گرفتم یه مدتی نبرمت خرید چون واقعا خل شدم. با این همه وقتی می دوی و موهات تو باد تکون می خوره و وقتی می فهمی ناراحت شدم دستای کوچیکتو دور گردنم می اندازی و هزار تا ماچم می کنی همه چیز یادم می ره و من می دوم که بگیرمت و تو هی می دوی و بلند بلند می خندی ، قربون صدای خنده ات برم که شنیدنی...
18 ارديبهشت 1391

واکسن 18 ماهگی

صبح که رفتیم خانه بهداشت زهرا همایون تو میدون سپاه واکسن بزنیم کلی ذوق می کردی و اول به خانومه سلام کردی و اون کلی از مودب بودنت تعریف کرد بعد که پنبه الکلی رو مالید به پوستت خوشت اومد و گفتی مرسی و بعد............ وای دادت به آسمون رفت ، تمام سلول های بدنم درد گرفت و کل بدنم می لرزید انگار دفعه اوله که واکسن می زدی .... انشاالله همیشه سالم باشی گلکم   ...
13 ارديبهشت 1391