فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
تازگی دارم به این اعتقاد پیدا می کنم که یک سری اتفاقات باید بیافته و خواست خداست و ما باید در برابر این خواسته سر تعظیم فرود بیاریم.
می دونی دخترکم الان که این رو می نویسم خودم بعد 30سال بهش رسیدم با تجربه ، اما دوست دارم تو خیلی خیلی زودتر بهش برسی، دوست دارم بتونم این تجربیاتم رو طوری بهت بگم که یه نیروی محرکه برای بیشتر دونستن تو بشه نا رد اونها و تجربه مجدد اونها...
حالا چرا اینو می گم؟؟؟
راستش دوست دارم گاهی فکر کنم الان چندین سال دیگه اس و من دلم می خواد باهم حرف بزنیم مثل اون روزی که دوتایی رفتیم رستوران و تو از خاله بازی های مهدت گفتی، اینکه دوست داری ساناز تو بازی مامانت بشه... دوست دارم یه سری حرف هارو بگم تا یادم نره همین و این ها حرف های مادرانه منه برای تو تنها برای تو که میوه دل منی
جمعه پای بابات خیلی خیلی اتفاقی با پیچ خوردن ساده شکست و تا زانو رفت تو گچ... و خونه نشسن شد طفلک
تو بیمارستان ایستاده بودی دم در اتاق سبز رنگ گچ و گریه آرومی می کردی
مامان پای بابام نشکنه
مامان من بابامو دوست دارم
مامان بابا خوب بشه
خدای بزرگ کمکم کنه بتونم خیلی خوب به تو و بابا تو این روزها که یک جا نشسته برسم
خدا به همه پدر ها و مادرهای خوب که دلشون برای بچه شون می تپه سلامتی بده