شروعی با جدیت ان شاالله
یک سال از آخرین نوشتنم می گذره و این قدر درس و بچه داری منو درگیر کرده که به کل از اینجا غافل بودم، اما الان که می یام و نوشته هام رو می خونم دلم می لرزه و پر از شعف می شه پس تصمیم گرفتم بنویسم تا برای بچه هام دفتر یادگاری بمونه زمانی که می تونن بخونن . ان شاالله.
روشای عزیزم به کلاس اول رفته و حسابی برای خودش با سواد شده هر چند هنوز نصف حروف رو خوندن دقیقا تا حرف گ اما راحت می تونه کل کتابش رو بخونه و من ذوق می کنم و اونم از ذوق من سر کیف می شه. یک شنبه و سه شنبه ها به کلاس ژیمناستیک و شنا می ره و شناگر حرفه ای شده برای خودش ... تو مدرسه داستان می نویسه و حسابی شیطنت می کنه و تو خونه من حساب یدرگیر مشق ها و درس هاش هستم چون امسال روشا رو مدرسه دولتی نوشتم. یادم باشه یک بار فقط درباره مدرسه یه پست بزارم....
روهان 19 ماهه شده و عجیب شیرینه! من اصلا فکر نمی کردم روزی بتونم پسربچه های رو این قدر دوست داشته باشم... کلی کلمه یاد گرفته و تازه شروع به گفتن جمله کرده... مامان یا! این قدر شیرین می گه که می خوام بخورمش اصلا همه کارهاش خیل عجیب به دلم می شینه خیلی مهربونه و باید کلی بنویسم تا واقعا بگم چطوره این شیرینک من!
عاشق دایی مجتبی و مامان جون و اقا جونش یا به قول خودش آقا بام هست... مدام چیزی زیر پاش می زاره و می ره سراغ سینک و شیر اب رو باز و بسته می کنه... اصلا نمی تونم تو خونه درس بخونم بنابراین صبح ها که روشا رو مدرسه می زارم می یام دانشگاه و تا 12 درس می خونم و رو مقاله هام کار می کنم و بعدش با روشا می ریم خونه.... و با هم هستیم تا شب که این وروجک ها بخوابن.....
این گزارشی از این یکسال بود.... ان شاالله هر روز سر می زنم و یادداشتی درباره فرشته های خونم می زارم.......
خدایا کمکم کن تا تربیت کنم و تربیت شوم