هفته آخر اسفند ماه
بین همه هفته هایی که از خدای بزرگ هدیه می گیریم ، همه هفته هایی که تند تند می یان و اینقدر سر وقت می رسن که اصلا یادمون میره به خاطر این هدیه های قشنگ تشکر کنیم ، هفته هایی که توش یک عالمه کار برای انجام دادن داریم هی برنامه ریزی می کنیم و هی انجام نمی دیم و اصلا نمی پرسیم این هفته من چطور بود و چطور شد؟
من عاشق هفته آخر اسفند هستم، هفته ای که از فردا شروع میشه
اصلا دوست ندارم براش برنامه ریزی کنم یا بخوام کار به خصوصی انجام بدم
دلم می خواد مثل بچگی هام که دست تو دست مامان به بازار می رفتیم و من بدون فکر کردن به خرید محو همه چیز می شدم فقط دل بدم به این ایام
ایامی که هر کس کاری داره بدو می یان و بدو می رن و خرید می کنن تا اون لحظه ای که سال نو تحویل بشه
و من از حالا خیلی خوشحالم برای روزهایی که در پیش دارم و می تونم با دخترک تجربه کنم
کلاس های هفته آخر رو کنسل کردیم و کلی حال داد بعد سال ها کارشناس اداره آموزش بودن واقعا الان حس و حال دانشجویان رو درک می کنم .
دیشب اولین مهمونی خونه جدید برگزار شد ، مهمان دایی جان من بود خیلی خوب بود، روشا هم که مثل همیشه وقتی خاله هاش و مامان جونش باشن حسابی خوش به حالش می شه با دایی هم حسابی گرم گرفته بود و هی می رفت بغلش می نشست
فقط آخر شب روشا خوابش می یومد اومد تو آشپزخونه می گفت مامان من خوابم می یاد چرا مهمون ها نمی رن
خدای بزرگم برای این هدیه قشنگ آخر سال واقعا ازت ممنونم کمکم کن به بهترین نحو ازش استفاده کنم