مهد بعد از 1ماه
از دیشب آروم و قرار نداشت اینکه می خواد بره مهد خیلی خیلی خوشحال بود کیف مهدش رو آورده بود و همه چیزهایی که دوست داشت مثل دفترچه و مداد رنگی و حتی کنترل های تلویزیون رو هم تو اون ریخته بود و سر شام با همون کیف رو پشتش نشست.
صبح با اولین صدای من چشم هاشو باز کرد خیلی خوش اخلاق مسواک زد لباس پوشید و حتی تو ماشین آروم نشسته بود و از پنجره این ور و اون ور رو نگاه می کرد.
تا مربیش رو دید پرید بغلش....
راستش کمی دلم گرفت آخه من آدم خودخواهی هستم از اینکه ببینم پاره تنم به کس دیگه این طور وابسته شده حس دلتنگی بهم دست داد، هزار بار خدای مهربونم رو شکر کردم هزار بار به خاطر دخترم و اینکه مهر اون مربی مهربون رو به دلش انداخته هزار بار به خاطر همه چیزهایی که یادم می ره به زبون بیارم
دوباره جریان عادی زندگی از سر گرفته شد دو روز اداره و سه روز کلاس دانشگاه ، درس ها روز به روز بیشتر و سخت تر میشه و می ترسم نتونم مثل همیشه برای دخترم زیاد وقت بذارم
وای از دست ترس های الکی ....
این هفته کلی کار دارم برام دعا کنید بیام خبر خوش بدم......