دگردیسی1
این روزها حس دیگه ای دارم، انگار دنیا می خواد به شکلی اون وجهه خشونت خودش رو بهم نشون بده
به منی که همیشه نیمه پر لیوان را دیده ام ، نیمه ای که من درگیرش نبودم، نیمه ای که گاهی اصلا فکر می کردم نیست، فکر می کردم کل لیوان دنیای من پر است...
همیشه فکر می کردم اینکه خدا در قرآن بزرگش گفته ما انسان رو در رنج آفریدیم، یعنی چی؟؟؟ درکش اصلا تو حوصله من نبود
حوصله من پر از کلاس ها و کتاب های مثبت اندیشی و کلام تو عصای معجزه گز توست بود
دنیای من همه اش خوب بود و غصه که می یومد یه جورایی سرکوب میشد و عقب رانده می شد، همیشه راحت صورت مسئله پاک می شد
دنیای من یک خدای خیلی خیلی مهربان داشت که اصلا در فکر مجازات و عقوبت نبود که حتی آدم بد هارو دوست داشت
تو دنیای من دین باید می بود اما خیلی خیلی شخصی، فقط برای خودم، چه کار دارم کی چی می گه؟ کی چیکار می کنه؟ من باید با عقایدی زندگی می کردم که نمی دونستم چرا هستن و به ناچار یک سری رو قبول می کردم و یک سری از نظرم دست و پا گیر می یومد
نمی دونم چرا امشب که 5روز از تابستان می گذره دارم به این چیزها فکر می کنم؟
نمی دونم چرا دارم به خودم نگاه می کنم؟
اما دوست دارم...بنویسم....انگار دگردیسی داشته ام....حسی شبیه همون غورباقه معروف که می تونه تو خشکی هم بیاد می تونه حداقل با یک دنیای دیگه آشنا باشه حتی اگه از اون دنیای بزرگ یه برکه ببینه و چنتا درخت......
چند روز به ماه مهربان رمضان باقی ست
ماهی که همیشه نقطه عطف زندگی ام بوده
ماهی که نعمتش رو در حق من تموم کرده....
باز هم از دنیای قبلی و فعلی ام می نویسم