بازنگری سال 1391
یک سال دیگه زندگی کردیم با همسر عزیزم و کولوچه خانم گل، چقدر با هم خندیدیم چقدر ناراحت شدیم چقدر خوشحال بودیم ،چقدر یادمون رفت خودمون رو داریم و این بالاترین نعمت خداست.
سال 91 برای مامان سال رویا بود همش برنامه ریزی کردم و اکثرا انجام ندادم و هی دوباره برنامه ریزی کردم، وقتی یادداشت های روزانه ام رو نگاه می کنم می بینم چقدر فکر کردم برای خودم برای روشا برای زندگیمون. چقدر موقع هایی که ناراحت بودم کفران نعمت کردم و البته لحظه های شکرگزاری هم کم نبود، با مامان های آبانی خیلی بیشتر آشنا شدم و خیلی هاشون دوستای خیلی خوبی برام شدن که برای خودشون و بچه های گلشون که مثل روشا همشون رو دوست دارم آرزوی سلامتی و شادی می کنم.
کنکور دکتری امتحان دادم البته امتحانی چون اصلا نخوندم و با این حال بد نبود و ان شالله سال آینده حتما تصمیم گرفتم بخونم و قبول شم.
می خوام باز معلم شم اگه بشه اگه بذارن برام دعا کنید.
هر شب خاطرات زندگیم و مادریم رو می نویسم و هی می خونم تا خودم رو ارزیابی کنم .
سال 91 سی ساله شدم و این خیلی برام معنی داشت، اولش ذوق کردم و وقتی اولین جا گفتم سی سالم شده کمی حس متفاوتی داشتم که نمی تونم توضیحش بده شاید فکر کردم دیگه بچه نیستم..
... و روشای من، دخترک قصه های مامان، شیرین زبون خونه و روشنایی چشم مامان و بابا ، و ادامه مادری که زیباترین سهم من از زندگی ست.
... همسر عزیزم که با تمام خستگی ها، استرس های زندگی ، بار سخت مسئولیت شونه هاش رو مردونه تر می کنه تا من و روشا راحت تر تکیه بدیم به این شونه های مردانه.
... و خودم که همیشه خوب نبودم حداقل اینو خودم می دونم ، اما می خوام بهتر باشم روز به روز و لحظه به لحظه.