دخترک خوش سفر
سه شنبه شب راه افتادیم به سمت شمال سرزمینمان ایران، نمی دونم چرا همه ما تهرانی ها می دونیم یه همچین تعطیلاتی جاده ترافیک میشه اما باز هم می ریم و راه سه ساعته به 9ساعت تبدیل میشه و ما هم له و لورده می رسیم مقصد با خستگی زیاد و این بار روشای عزیزم روی پدر گرامیش حسابی بالا آورد و خلاصه بقیه ماجرا بوی و تعویض لباس وسط جاده و ....
ویلای قشنگی تو دسا داشتیم و روشا خانوم و همراه دوستانش تا دلشون می خواست تو حیاط بازی های مختلف کردند و کلی حلزون جمع کردن فکر کنم نسل این بخت برگشته ها منقرض شد، کلی سنگ جمع کردند و فکر کنم دوروز خوبی داشتن اونجا...
ما هم راضی به رضای خداوند ، هوا عالی بود هوای معتدل و زیبا با بوی قشنگ طبیعت چیزهایی بود که خوب از این سفر یادمه.
سعی کردم خیلی بهش سخت نگیرم یه چمدون براش لباس برده بودم و اون هم آزادانه می چرخید و خودش رو کثیف می کرد، خیلی خوب با دوستاش که همه 7و8ساله هستن ارتباط برقرار می کرد توی بیشتر بازی ها اون ها مامان و بابا می شدن و روشا می گفت من داداش می شم.
با مبل ها خونه درست می کردن و یه پتو روش می انداختن و می رفتن زیرش، وقتی می خواست بیرون بره حواسش بود سویشرت بپوشه و خدارو شکر خوب غذا می خورد ، روشا دختر خوش مسافرتیه و مطمئنم ان شاالله چند سال دیگه پای خوبی برای سفرهام باشه...