روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

زیر باران باید رفت

1392/8/5 10:13
نویسنده : مامان روشا
369 بازدید
اشتراک گذاری

از همون هواهایی که اصلا نمی تونی تو خونه بند بشی باید شال و کلاه کنی بزنی بیرون ، با زمزمه شعر سهراب

چتر ها را باید بست ، زیر باران باید رفت . فكر را ، خاطره را زیر باران باید برد . با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت . دوست را ، زیر باران باید دید . عشق را زیر باران باید جست . زیر باران باید بازی كرد . زیر باران باید چیز نوشت ، نیلوفر كاشت. [ صدای پای آب ]

از همون هواهایی که اون موقع ها وقتی سال اول کارشناسی بودم یک ساعت زودتر راه می افتادم تا  چهارراه پارک وی دوست داشتنیم رو پیاده برم تا دانشگاه ، بوی خوب کوچه و خیابون های بارون زده کوچه الف تا ج که خیلی دوستش داشتم و نفس عمیق بکشم و باشم و حس کنم خوشبختی همین نزدیکی ست

وای دلم برای زمزمه شعرهای سهراب لک زده

دلم برای زیر بارون خیس شدن لک زده

دلم برای خیس خیس نشستن سر کلاس لک زده حتی برای اون ماشیهایی که با بی رحمی کل آب خیابون رو روی ما می ریختن

امروز از همون هواها بود از همون هواهایی که حال و هوام رو می دونی...

یه روز دلم گرفته بود .. مثل روزای بارونی

 

از اون هواها که خودت .. حال و هواشو میدونی

 

اگه بشه با واژه ها .. حالمو تعریف بکنم

 

تو هم من و شعر منو با همه حست می خونی

 

یه حالی داشتم که نگو .. یه حالی داشتم که نپرس

 

یه تیکه از روحمو من .. جایی گذاشتم که نپرس

 

یه جایی که میگردم و دوباره پیداش میکنم

 

حتی اگه کویر باشه .. بهشت دنیاش میکنم

 

اسم قشنگ شهرمو تو میدونی چی میذارم

 

دونه دونه . کوچه هاشو به اسمای کی میذارم

 

آخه تو هم مثل منی .. مثل دلای ایرونی

 

وقتی هوا ابری میشه .. حال و هوامو میدونی

 

وقتی هوا ابری میشه .. حال و هوامو میدونی

 

" به یاد ناصر عبداللهی عزیز و شعر زیبای آقای بهمنی  "

زدم بیرون البته نه زودتر بلکه دیرتر چون سیندختم باید حسابی گرم لباس می پوشید

تا پاش رو گذاشت تو حیاط گفت: مامان چه بارون باحالیه هااااااااااااا . و دوید پیش گربه کز کرده زیر ماشین

تو ماشین حواسم به عابرهای پیاده بود حواسم به بوی بارون هم بود و حواسم به این هم بود که شیشه زیاد پایین نیاد و دخترک سرما نخوره

کمی پیاده روی  هم کردیم زیر همین بارون با هم کمی هم دویدیم باز هم با هم...

زیر باران بودیم با هم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مریم مامان آریا
5 آبان 92 11:28
خیلی لذت بردم از شعری آقای بهمنی
بسیار عالی بود
با هم بودنتون نوش جونتون
هواتون هم کوفتتون ما هنوز داریم کولر می زنیم

شوخی کردم
منم عاشق نم نم بارونم و بوی نم خاک


ههههههههههه بد جنس همه این هفته هوا در حد هشدار بود از آلودگی حالا بده من فقط نکات مثبتش رو می گم دلتون باز شه
مریم مامان آریا
5 آبان 92 14:10
شما هم نکات بدش رو نگی ما خودمون می دونیم
درگیر کارهای اداره ام کارم زیاد بود


وای آره راست می گی

منم کارم زیاده درگیر مراسم تولد روشا هستم حسابی
مامانی درسا
8 آبان 92 2:16
عزیزم تولدت مبارک انشاالله در پناه حق زندگی پر از شادی و سلامتی داشته باشی 120 ساله شی


ممنون خاله جون

شما و درسا هم سالم و شاد باشید
مامان مهبد كوچولو
8 آبان 92 13:41
از شعر آقاي بهمني خيلي لذت بردم اگرچه هميشه اين ترانه رو با خودم زمزمه ميكنم اما اينجا نوشتنت توي همين حال و هواي دلاي ايروني كه به قشنگي توصيفشكردي يه مزه ي ديگه داشت . مرسي عزيزم . بوووووووووووووس


قابل شما رو نداشت
وفا
10 آبان 92 18:52
منم عاشق راه رفتن و خیس شدن توی بارونم .. یادش بخیر جوونیا اگر بارون میومدو ایستگاه های اتوبوسو که می دونی روز بارونی چه جوری بود ترجیح می دادم پیاده سربالایی امیر ابادو بگیرم و برم و برخورد قطره های بارونو توی صورتم حس کنم .. یه بار تا میدون بهارستان رفتم اونقدر خیس شدم که از لباسای زیرم اب می چکید چه به برسه به چادر و مانتو دیگه برگشتم خونه لباسامو عوض کردم به کلاسای صبحم نرسیدم
یاد اون بارونای تهران بخیر چقدر الانا کم بارون میاد عوضش اینجا چیزی که ما زیاد داریم بارونه ابنفدر که آفتاب می بینیم ذوق زده می شیم
یادش بخیر جوونیا .. حالا باید مواضب باشی بچه سرما نخوره خیس نشه دیگه نمی شه دلو زد به دریا
راستی نگفتی خانوم تنهایی توی بارون راه می رفتی و شعر می خوندی و حال میکردی؟؟


جوونی چیه خودتو جمع کن انگار قد ننه بزرگ من سن داره....

خوش به حالت دلم حسابی بارون می خواد حسابی ان شاالله امسال پر برف و بارون باشه