زیر باران باید رفت
از همون هواهایی که اصلا نمی تونی تو خونه بند بشی باید شال و کلاه کنی بزنی بیرون ، با زمزمه شعر سهراب
چتر ها را باید بست ، زیر باران باید رفت . فكر را ، خاطره را زیر باران باید برد . با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت . دوست را ، زیر باران باید دید . عشق را زیر باران باید جست . زیر باران باید بازی كرد . زیر باران باید چیز نوشت ، نیلوفر كاشت. [ صدای پای آب ]
از همون هواهایی که اون موقع ها وقتی سال اول کارشناسی بودم یک ساعت زودتر راه می افتادم تا چهارراه پارک وی دوست داشتنیم رو پیاده برم تا دانشگاه ، بوی خوب کوچه و خیابون های بارون زده کوچه الف تا ج که خیلی دوستش داشتم و نفس عمیق بکشم و باشم و حس کنم خوشبختی همین نزدیکی ست
وای دلم برای زمزمه شعرهای سهراب لک زده
دلم برای زیر بارون خیس شدن لک زده
دلم برای خیس خیس نشستن سر کلاس لک زده حتی برای اون ماشیهایی که با بی رحمی کل آب خیابون رو روی ما می ریختن
امروز از همون هواها بود از همون هواهایی که حال و هوام رو می دونی...
یه روز دلم گرفته بود .. مثل روزای بارونی
از اون هواها که خودت .. حال و هواشو میدونی
اگه بشه با واژه ها .. حالمو تعریف بکنم
تو هم من و شعر منو با همه حست می خونی
یه حالی داشتم که نگو .. یه حالی داشتم که نپرس
یه تیکه از روحمو من .. جایی گذاشتم که نپرس
یه جایی که میگردم و دوباره پیداش میکنم
حتی اگه کویر باشه .. بهشت دنیاش میکنم
اسم قشنگ شهرمو تو میدونی چی میذارم
دونه دونه . کوچه هاشو به اسمای کی میذارم
آخه تو هم مثل منی .. مثل دلای ایرونی
وقتی هوا ابری میشه .. حال و هوامو میدونی
وقتی هوا ابری میشه .. حال و هوامو میدونی
" به یاد ناصر عبداللهی عزیز و شعر زیبای آقای بهمنی "
زدم بیرون البته نه زودتر بلکه دیرتر چون سیندختم باید حسابی گرم لباس می پوشید
تا پاش رو گذاشت تو حیاط گفت: مامان چه بارون باحالیه هااااااااااااا . و دوید پیش گربه کز کرده زیر ماشین
تو ماشین حواسم به عابرهای پیاده بود حواسم به بوی بارون هم بود و حواسم به این هم بود که شیشه زیاد پایین نیاد و دخترک سرما نخوره
کمی پیاده روی هم کردیم زیر همین بارون با هم کمی هم دویدیم باز هم با هم...
زیر باران بودیم با هم