روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

کم می آورم گاهی

1392/9/2 8:13
نویسنده : مامان روشا
290 بازدید
اشتراک گذاری

گاهی مادرانه هایم کم می آورد

کلافگی موذیانه خودش را جلو می کشد

چشم های معصوم را نمی بینم یا می بینم و اعتنا نمی کنم

خودم چقدر بزرگتر و توانا تر می بینم

چقدر خودم را جدی گرفته ام من آخر؟؟؟

حس خوبی نیست دعوای دخترک زیر نگاههای پرسشگر" مگر من چه کرده ام؟"

خوب می دانم خطا رفته ام

لرزش دستم و صدایم می گوید

حال بد و گرفتگی گلویم می گوید

خوب می دانم چطور از دلش درآورم

زود فراموش می کند

در آغوش تشنه ام می خوابد

من می مانم و شبی پر از عذاب وجدان مادرانه

وقتی دستهای کوچکش را شبانه دور گردنم حلقه می کند و می بوسدم

برایم مادری می کند دخترک

که دیگر کم نیاورم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مریم مامان اریا
3 آذر 92 8:39
سلام عزیزم می دونم چی می گی - مادرهای اون دوره زمونه گاهی ممکن بود هفته سه بار یه چک بزنن بچه رو ، سه صدم ثانیه هم عذاب وجدان نمی گرفتن و بچه ها هم همچنان عاشق مامانشون می موندن الان هم همینه می گن عشق مادر به بچه خالصه اما به نظر عشق بچه در خرسالی به مادرش خالص تره می خوره و باز دوست داره ضعیف تره ولی باز دوستمون داره می دونم گاهی این اتفاق نا خوشایند پیش میاد و آدم خییعلی از خودش خجالت می کشه می دونی اون بچه که یادش میره ولی اون خجالته واسه آدم می مونه خدا لعنت کنه شیطان رو که قسم خورده هر جوریه نذاره ما آدم باشیم گاهی وقتها که خیلی خودمون رو جدی می گیریم یه همچین خطایی می کنیم که خدا بهمون نشون بده : خیلی خودت رو جدی نگیر ، اوووووووووووووو هنوز مونده تا آدم شی تازه اون موقع هم که آدم شدیم ، آدمش رو می خواد که آدم بمونه ای داد دقیقا حرف دل منه ، ممنون که درکم کردی آره آدم بودن و موندن خیلی سخته خیلی
مریم مامان محمد رضا
3 آذر 92 9:55
بله خانمی. گاهی وقتا کم میاریم و بعدش فقط شرمندگیش برای ما میمونه. امیدوارم اونا ما رو ببخشن. از این حالتها زیاد برام پیش میاد کاملا حرفت رو درک می کنم می بینم حرف دل همه مامان هارو زدم دمم گرم ممنون به ما سر زدید
وفا
3 آذر 92 11:51
داستان دیشب منم همین بود زهرا و همچین خیلی شب ها و روزهای دیگه .. دادی که سر این موجود کوچولو زدم باورم نمی شد صدام تا این حد هم بتونه بلند بشه .. کاش خدا یه کمی ظرف صبرمو بیشتر کنه تازه تو که خیلللللللللللللی با حوصله تر از منی .. بقول مریم شاید مادرهای دیروز این قدر حساس نبودن .. وظیفه فرمانبرداری از کودک بود و مادر در قبال خستگی و کار زیادش حق زدن و داد کشیدن سر بچه رو داشت بدون عذاب وجدان .. شاید هم داشتن خدا بهتر می دونه نه وفا حالا من فکر می کنم تو خیلی خیلی آروم و صبور هستی مطمئنم داد بلند تو اصلا مثل داد بلند من نیست به هر حال همین که آدم می بینه همه یه همچین حس هایی دارن خیلی خوبه مخصوصا تو دوست خوبم
مامان آوینا
3 آذر 92 15:29
زهرا جون همین حسو من هم همیشه دارم: داد زدن و پشیمون شدن. ولی مطمئنم اونا به دل نمی گیرن تازه نمی دونی همیشه بعدش خودمو اندازه همه کره خاکی دعوا می کنم بیچاره! اگه بچه ات شلوغ بود لابد می کشتی اش؟ البته باور کن اینکه آدم عصبی بشه و داد بزنه ربطی به شلوغی و ساکتی بچه نداره یه موقعهایی یه گلهایی می کارند که..... آره عزیزم گل کاشتن رو خیلی خوب گفتی.... من همیشه فکر می کنم اگه روشا آروم بود دعواش نمی کردم.....اما راست می گی ربطی به ساکتی و شلوغی نداره ممنون مارو می خونید
مامانی دختر بلا
3 آذر 92 17:00
سلا م عزیزم واقعا راست میگی منم بعضی وقتها از کوره در میرم وصدام بلند میشه ولی بعدش عذاب وجدان میگیرم وخیلی ناراحت میشم . ولی عزیزم بعضی وقتها پیش میاد نه تنها واسه من وشما واسه همهی مامان وباباها .روشا گل ببوس سلام بله بله برای همه پیش می آید من هم با همین چیزها خودم رو آروم می کنم ممنون شما هم دختر گلتون رو ببوسید
مریم مامان اریا
4 آذر 92 9:32
دیگه داد نزنی ها ! می گم آشقا شیره شب بیاد بخورتت تمرین کظم غیض با این کوچولوها برای ما فراهم شده میدان خوبی هست که بتونیم فضیلت کظم یض رو بدست بیاریم
مامان روشا
پاسخ
چشممممممممممممممم منتظر دعوای اساسی از جانب شما بودم چشم تمرین می کنیم حتما