روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

روشا درآخرین روزهای محرم

1392/9/10 9:31
نویسنده : مامان روشا
404 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها که دیگه داریم از ماه محرم خارج میشیم روشا مدام این شعر رو می خونه

بابام رفته مدینه       سر گبر(قبر) سکینه

سکینه نول(نور) عین        دختر امام حسین (با کسره آخر بخوانید)

و بعد می پرسه مامان سکینه کیه و ما دوباره کلی درباره امام حسین و دخترش صحبت می کنیم، دیروز هم تا رفتیم سوپر کوچه خرید کنیم به فروشنده گفت می خوام شعر بخونم و همین شعر رو خوند اون آقاهه هم کلی ذوق کرد و بهش بیسکویت جایزه داد البته من زیاد خوشم نیومد به نظرم بچه نباید این قدر با همه خودمونی بشه ... نمی دونم

5شنبه ای(7/9/92) تصمیم گرفتم ظهر ببرمش مسجد تا حالا نرفته بود می دونستم براش جالبه ، از نیم ساعت قبل از اذان شروع به آماده شدن کردیم و دست آخر هم کل راه رو دویدیم، مسجد کوچیک و قشنگی نزدیک خونمون هست که متاسفانه من تا حالا نرفته بودم از اون مسجد هایی که همه وسایلش منو یاد بچگی های خودم می انداخت، نماز ظهر رو روشا پا به پای من خوند همه حرکات رو خیلی خوب تقلید می کرد و موقع رکوع این قدر قشنگ دستهاشو آورده بود بالا و چیزهایی زیر لب می گفت که خیلی جالب بود بعد نماز خانوم ها کلی تشویقش کردند البته فقط 5نفر بودند ، خیلی براش جالب بود مکبر یه بچه اس همش سوال می پرسید

نماز عصر مقنعه اش رو درآورد و شروع به کنجکاوی کرد یکی یکی به صورت خانوم ها نگاه می کرد پرده ای که وسط مسجد بود برای جدا شدن قسمت خانوم ها رو هی بالا می زد و این ور و اون ور می رفت

بعد نماز هم به عنوان جایزه براش خوراکی خریدم و بردمش پله برقی که 600 باری هی رفتیم بالا و اومدیم پایین سرمون گیج رفت

خلاصه مسجد رفتن ما یه 2ساعتی طول کشد اما تجربه جالبی بود

خدا نگهدار همه بچه ها باشه آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

بافتنی یکی یدونه
10 آذر 92 9:34
سلام وبلاگ زیبای دارین من از کار های بافتنیم فروشگاه باز کردم خوشحال میشم سر بزنی و خرید کنی هر گونه هم سفارش میپزیرم میشه منو به اسم بافتنی یکی یدونه لینک کنی ممنون
مریم مامان اریا
10 آذر 92 10:30
ای جانم - اینقده دلم می خواست که بچه ام رو با خودم ببرم مسجد ولی خوب بچه ام پسره اگر دختر بود هر شب می بردمش مسجد نمازتون قبول چه کیفی می ده ها ، نه؟!
مامان روشا
پاسخ
خیلی خیلی لذت بخشه ممنون دوستم دیگه نمی نویسی؟؟؟؟
وفا
10 آذر 92 12:59
هه هه هه ... من عاشق این شیطنت ها و شیرین زبونی های روشام
مامان روشا
پاسخ
راستش از خیلی خیلی اجتماعی بودنش کمی ناراحت و نگرانم
وفا
10 آذر 92 13:10
من و پارسا هم گاهی که هوا خوب باشه باهم می ریم مسجد اما بیشتر دوست داره با باباش بره ..تابستون که اذان دیر بود اماده می شد هر شب که باباش از سر کار میومد باهم می رفتن مسجد .. اما الان دیگه نمی شه مگر پنجشنبه جمعه ها شاید
مامان روشا
پاسخ
چقدر خوب زیاد می برینش آفرین
وفا
10 آذر 92 13:10
زهرا پاشو بیا اینجا باهم بریم بازار روز و بازار ماهی بگردیم .. الانا فصل صیده ماهی ها تازه ان
مامان روشا
پاسخ
همه آرزویم... اما چه کنم که بسته پایم
مریم مامان محمد رضا
11 آذر 92 10:25
خیلی خوبه. ما هم محمدرضا رو چند باری بردیم ولی بیشتر دوست داشت کنار باباش باشه با من حال نمی کرد. نزدیکه خونه ما نانواییه گاهی محمد اصرار می کنه باهم میریم. یک دقیقه هم با خونه فاصله نداره ولی همین رفتن 2ساعتی طول میکشه.
مامان روشا
پاسخ
دو ساعت تمام بعله می دانم
مامان آوینا
11 آذر 92 13:19
خیلی جالبه همیشه عکس العملهای روشا رو که می نویسی برام غریبه چون آوینا تماما متضاد با روشا هست اما ناگفته نماند خیلی خوشحال می شم یه موقعها و البته یه موقعها ناراحت، خوشحال از این که لازم نیست زیاد تلاش کنم تا آوینا رو مدیریت کنم و نارحت از اینکه اون شیطنتهاشو که دوست دارم ببینم نمی بینم! به هر حال هر بچه ای خصوصیاتی داره البته منظورم از این حرفها عکس العمل به مسجد رفتن نبود، منظورم اینه که توی مسجد بره و بیاد ..... شعر بخونه توی مغازه.... خدا حفظش کنه دختر گل و شیطونت رو از طرف من ببوسششششش
مامان روشا
پاسخ
ممنون عزیزم آره خودمم بچه هایی آروم رو می بینم که تو برخورد با آدم های غریبه پشت مامانشون قایم می شن همین حس تو بهم دست می ده و صد البته این تفاوت بچه اس که خیلی شیرینه ممنون خاله اینم یه از طرف ما برای شما
مامانی دختر بلا
17 آذر 92 15:40
سلام مامانی گل ونمونه وماشلا به این دختر خوشکل ونمازخون خدا حفظش کنه ودر تمامی کارها پشت وپناهش باشه .