روشا درآخرین روزهای محرم
این روزها که دیگه داریم از ماه محرم خارج میشیم روشا مدام این شعر رو می خونه
بابام رفته مدینه سر گبر(قبر) سکینه
سکینه نول(نور) عین دختر امام حسین (با کسره آخر بخوانید)
و بعد می پرسه مامان سکینه کیه و ما دوباره کلی درباره امام حسین و دخترش صحبت می کنیم، دیروز هم تا رفتیم سوپر کوچه خرید کنیم به فروشنده گفت می خوام شعر بخونم و همین شعر رو خوند اون آقاهه هم کلی ذوق کرد و بهش بیسکویت جایزه داد البته من زیاد خوشم نیومد به نظرم بچه نباید این قدر با همه خودمونی بشه ... نمی دونم
5شنبه ای(7/9/92) تصمیم گرفتم ظهر ببرمش مسجد تا حالا نرفته بود می دونستم براش جالبه ، از نیم ساعت قبل از اذان شروع به آماده شدن کردیم و دست آخر هم کل راه رو دویدیم، مسجد کوچیک و قشنگی نزدیک خونمون هست که متاسفانه من تا حالا نرفته بودم از اون مسجد هایی که همه وسایلش منو یاد بچگی های خودم می انداخت، نماز ظهر رو روشا پا به پای من خوند همه حرکات رو خیلی خوب تقلید می کرد و موقع رکوع این قدر قشنگ دستهاشو آورده بود بالا و چیزهایی زیر لب می گفت که خیلی جالب بود بعد نماز خانوم ها کلی تشویقش کردند البته فقط 5نفر بودند ، خیلی براش جالب بود مکبر یه بچه اس همش سوال می پرسید
نماز عصر مقنعه اش رو درآورد و شروع به کنجکاوی کرد یکی یکی به صورت خانوم ها نگاه می کرد پرده ای که وسط مسجد بود برای جدا شدن قسمت خانوم ها رو هی بالا می زد و این ور و اون ور می رفت
بعد نماز هم به عنوان جایزه براش خوراکی خریدم و بردمش پله برقی که 600 باری هی رفتیم بالا و اومدیم پایین سرمون گیج رفت
خلاصه مسجد رفتن ما یه 2ساعتی طول کشد اما تجربه جالبی بود
خدا نگهدار همه بچه ها باشه آمین