رویا هایم وقتی تو نبودی...
یه زمانی که به نظر بسیار دور می آید شب های سه شنبه شیرین ترین شبهایم بودند در محوطه زندگیم شب شعر هایی بود و نقد داستان ها و رویاهای من یک دختر دبیرستانی با دغدغه های متعالی و ترس از فسیل شدن در زندگی روزمره....
شعر هایی که می شنیدم و تند تند یکی در میان یادداشت می کردم تا از خاطرم نرود و بعد ها در لحظات سخت زندگی، زمزمه همین شعر ها آرامم می کرد امیدم را می ساخت و از نو زندگی را برایم معنا می کرد...
حال در 30سالگی شعر های کودکانه دخترک را زمزمه می کنیم و در حال رانندگی بلند بلند می خوانیم یا خیلی به خودمان حال بدهیم سوسن خانوم برو بکسی ها که دخترک از شنیدنشان حسابی لذت می برد را بارها گوش می دهیم و همراه آنها می خوانیم
خدارا شکر اینقدر این دوران کوتاه است که دلم نمی آید گله ای کنم و یا حسرت آن روزها را بخورم الان فقط دلم آغوش و بوی دخترک را می خواهد و آخر شبها که کتاب می خوانم و روی کتاب خوابم می برد...
این شعر را خیلی قبل تر شنیدم هنوز نمی دانستم قرار است ازدواج کنم و یک دختر کوچک داشته باشم درست با همان خصوصیتی که در رویاهای بچگی ام می دیدم و این شعر از همان موقع که دغدغه ام خواندن آخرین مجله داستان و شعر بود برایم به معنای دخترم بود یه معنایی که حالا به حضور دخترم روشن شده
روشای من...
زمان خلق تو حتی خدا جسارت کرد
و عشق مثل جنونی به زن سرایت کرد
تـو را كــــــــــه سبزترین اتفاق پاییزی
تو را كه حضرت ابلیس هم عبادت كرد
نگاه كردم و ای شعر زنده فهمیدم
خدا زمان تراشت چه قدر دقّت كرد
زمان خلقت دوشیزه ای شبیه شما
اصول فلسفه را مو به مو رعایت کرد
تراش قامت اسلیمی ات چه سحری داشت
كــه گل بـه منطق زیبایی ات حسادت کــرد
تــو شعر زنده كه نـه... یوحنای انجیلی
از آیــه های تــو باید فقط اطاعت كـــرد
و از زبــــــان كلیســــــای انــزلی بــایـد
به گوش شوق تو را دم به دم تلاوت کرد
ببین كه باغ به سودای پونه معتاد است
بیا كه خاك به عطرت عجیب عادت كرد