ما مراقب هستیم
ما مراقب هستیم
هیچ کس تقلب نکند
هیچ کس با بغل دستی اش حرف نزند
هیچ کس حتی لبخند هم نزند
ایام سختی ست این ایام ، دانشجویان پر هیایو امتحان دارند و من که پر هیاهو تر از آنها هستم باید مراقب باشم...
در طول امتحان از بالای سرشان که رد می شوم معنی اسم هایشان را می پرسم، از خط قشنگشان تعریف می کنم، آدرس مغازه ای که لباسشان را خریده اند می پرسم و یا در ذهنم قیافه کودکی شان را مجسم می کنم و هی فکر می کنم روشای من همسن آنها شود و امتحان داشته باشد همین طوری می نشیند با دلهره این و آن ور را نگاه می کند و تا لحظه آخر برگه اش را نمی دهد...
قانون هایی را اول جلسه می گویم که می دانم رعایت نمی کنند که می دانم دوست ندارم رعایت کنند، دوست دارم به جای نوشتن حفظیات و فراموش کردن آنها یک ساعت حرف بزنیم از خودمان از خودشان
تدریس که داشتم امتحانی در کار نبود اگر مجبور می شدم سوال ها را از قبل خودم لو می دادم و بعد از دو ترم دیگر کلاس برای تدریس برنداشتم من آدمش نبودم هیچ وقت نتوانستن سخت باشم سخت بگیرم ..
امروز پسرکی سر جلسه برگه ای را با هزار دلهره بیرون آورد بدنش می لرزید و مدام اطراف را زیر چشمی نگاه می کرد ، نگاهی به برگه کرد و گذاشتش زیر برگه امتحانی رفتم جلو نگاهم کرد فهمید فهمیدم برگه را از زیر ورقه امتحانی اش درآوردم نگاهش حس عجیبی داشت برگه را برداشتم و دور شدم صدای لبخندش را هنوز می شنوم ترسیدم کسی زودتر از من برگه را ازش بگیرد و نگذارد امتحان بدهد ترسیدم این همه دلهره اش تبدیل به تنفری عمیق شود ترسیدم امروز را خوب زندگی نکند
می دانم مراقب خوبی نیستم اما صدای خنده پسرک را و نگاه تشکر آمیزش را دوست دارم
فردا نوشت: منظورم از پسرک دانشجوی سال دوم رشته فیزیوتراپی بوده ها.....