حرف هایی برای ...
این روزهایم را شاید بیشتر دوست بدارم همین که یاد گرفته ام گاهی بنشینم و دست هایم را به نشانه تسلیم بالا بگیرم و به هیچ چیز فکر نکنم ، مبارزه هر روزه ام را متوقف کنم ، بنشینم و به بازی سیندختم بنگرم و به خانه ام نگاه کنم و به همه چیز یک نه بزرگ بگویم...
انگارم این روزهای بعد از درد ، از همان دردهایی که به جان آدم می پیچد و بزرگ می شود و یادت می اندازد چقدر بدون درد بودی چقدر ساده راه می رفتی و باز شاکی بودی، ساده تر از کنار هر چیز می گذرم
انگارم این روزها ، روزهای درس تسلیم است برای من روزهای قبل از روزه روزهایی که نمی دانم دوست دارم چه کنم و یاد می گیرم چه نکنم... چه کارهایی لازم نیست انجام بدهم
برای من که مدام دفترچه زندگی ام با کارهایی پر شده است که باید انجام شوند چقدر نوشتن کارهایی که نباید انجام دهم سخت است...
اول قول می دهم به سیندختم به چشم ..... و ..... نگاه نکنم( از نوشتن سه نقطه هایم شرم دارم)
مبارزه نکنم....
.... نباشم
..... انجام ندهم