روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

خدایا چنانم کن....

1392/5/14 13:24
نویسنده : مامان روشا
447 بازدید
اشتراک گذاری

چقدر ماه رمضان امسال بهم لذت داد شاید بتونم بگم اولین ماه رمضونی بود که واقعا روزه گرفتم واقعا سحر ها تو خلوتم به خیلی چیز ها فکر کردم به سکوتی که مدتها بود بهش نیاز داشتم رسیدم، کتابهایی که واقعا احتیاج داشتم خوندم و اون طور که باید با روشای نازم بودم، خدا باعث و بانی کسی رو که مارو توی این ماه گرم تعطیل کرد رحمت کنه خلاصه این قدر چیز برای گفتن دارم که الان نه فرصتش هست نه مجالش فقط می تونم همین شعر رو که یه سحری خوب حفظ کردم بخونم

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا

به خال هندویش بخشد سمرقند و بخارارا

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا را

....خدارو شکر

سیندختم صبحا سر ساعت11 پا میشه و تا چشم باز نکرده میگه مامان بیا قایم موشک بای یا بیا مهمون بازی و همیشه مهمون های اون حمید و سعید و شوهرش هستند ازش می پرسم شوهر چیه میگه نمی دونم( خلاصه چی بگم)

با هم بازی می کنیم و بعد اون نقاشی میکشه و من کتاب می خونم گاهی یادم می رفت اون روزه نیست و ساعت4 بهش ناهار می دادم

مدام بغلم می کنه و میگه مامان تو قربون منی ، عشق منی، عسل منی ... وای که چه کیفی میده

یکی دیگه از لذتهای تعطیلاتم نگاه کردن به روشا موقع خواب بود وقتی بدونی این لذت بعدا کمتر نصیبت میشه به علت مشغله خیلی می چسبه

 

یه بازی که روشا خیلی دوست داره دنبال شکل و رنگ بگرد هست

اول با رنگ شروع می کنیم و روشا هر چی دورو برش مثلا سفید هست پیدا می کنه و نشون میده بعد کم کم رنگ های دیگه الان تو مرحله قهوه ای هستیم

 

بعد باید دنبال شکل ها بگرده مثلا دایره هارو نشون بده و مربع و ... خیلی جالبه و روشا کلی خلاقیت به خرج میده مثلا بهش می گم چی سیاهه وقتی همه چیز رو گفت می گه مامان آسمون وقتی شب میشه...

کتاب و قصه خوندن حسابی به راست مخصوصا موقع غذا و خواب این قدر از خودم قصه گفتم اگه بنویسم می تونم یه کتاب قصه کودکان چاپ کنم از همه بیشتر قصه اون دختری رو دوست داره که این قدر آدامسشو باد کرد که باهاش رفت تو آسمون... راستش خودم هم خوشم می یاد اگه حوصله کنم متنش رو می نویسم.

تنها بدی تعطیلات اینه که خونه وب ندارم والا کلی حرف دارم هر روز ...

------------------------------------------------------------------------

راستی یادم رفت:

یک شب رفتیم نمایشگاه قرآن تقریبا 5سالی میشد نرفته بودم نمی خوام در مورد چیزی قضاوت کنم اما انتظار بیشتری داشتم اما برای روشا خیلی جالب بود، اول رفت جایی که بچه ها می رفتن روی سکو و با بلند گو قرآن می خوندن و جایزه می گرفتند اکثر بچه ها سن بین5تا12 داشتند روشای کوچولو تند تند رفت جلو و بدون واهمه روی صندلی نشست و سوره ناس رو با تاکید بیش از اندازه روی کلمه ناس خوند مجری که اصلا باورش نمی شد کلی تشویقش کرد و برای من و پدرش احسنت فرستادکه البته از مهد یاد گرفته و ما چندان نقشی نداشتیم جز تشویق،خلاصه نمی دونین چه حس و حالی بود وقتی روشارو با اون اعتماد به نفس اون بالا می دیدم و فقط خدارو شکر کردم تازه فهمیدم وقتی من کوچک بودم نمره خوب می گرفتم یا شاگرد اول می شدم یا وقتی توی دانشگاه دولتی قبول شدم اون برق شوق نگاه مامان و بابام چه حسی داشت.

 بعدش کلی نقاشی کشید گل بازی کرد اوریگامی درست کرد و کلی جایزه گرفت.

شب های بعد هم همش میگه بریم نمایشگاه قرآن

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مریم مامان محمد رضا
14 مرداد 92 11:51
انشالله که نماز و روزه اتون قبول حق باشه. من با محمدرضا این بازی رو انجام میدم اما دوست نداره سرش رو به کارهای دیگه گرم می کنه. گرفتار شدم با این گل پسر
مامان رادمهر جوجو
20 مرداد 92 10:19
محبوبترین عید را در زیباترین کادوی آرزو پیچیده و با برچسب سلامت به آدرس زیباترین گل تقدیم وجودتان کردم عید فطر برشما عزیزانم مبارک


ممنون خانومی عید شما هم مبارک
مریم مامان آریا
20 مرداد 92 10:22
به به نماز و روزه قبول
چه ماه رمضونی
چه بازی های خوبی



سلام دوست خوبم ممنون