مشغله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوست دارم هر روز بیام و برات از بودنت از لمس بودنت بنویسم .
بنویسم که این روزها خونه ما وقتی تو خوابی چقدر دلگیره و من و بابا تو بیکارهامون و وسط حرفهای زندگی فقط شیرین بازی های تورو برای هم تعریف می کنیم و کیف می کنیم و مدام قربون صدقه ات می ریم.
بنویسم از لذت وقت هایی که من خسته روی مبل دراز کشیدم و می یای کنارم دراز می کشی و دست های کوچیکتو دور گردنم می اندازی و می گی شیرین زبون من نخواب من پیش توام
بنویسم از نقشه هایی که هر روز هزار بار برای لحظه لحظه با تو بودن می کشم
از اون موقعی که از در مهد می یام بالا یعنی پله هارو دوتا یکی تند تن می یام و تو از ته مهد می دوی بغلم و هی تند تند بوسم می کنی
از اون روزی که با هم رفتیم باغ پرندگان چقدر درباره اونها سوال می پرسیدی و داستان تعریف می کردی
از اینکه نمی تونم یک لحظه به تو فکر نکنم اگه بدون تو جایی میرم دیگه بهم خوش نمی گذره و هر لحظه جای تو رو خالی می کنم
از اینکه ناراحتیم رو از چهره ام می خونی و می یای با زبون بچه گانه ات دلجویی من
از اینکه دوست داری بعضی موقع ها نی نی باشی و ادد ادد حرف می زنی و آی به دل من می چسبه آی حال می کنم آی ی ی ی ی
از اینکه دارم اهلیت می کنم اما سعی می کنم خیلی مطیع نشی و همین دخترک شیطون و پر انرژی و شاد و شنگول بمونی برای سال های بعد برای همیشه
خستگی هامو ببخش گاها بی حوصلی هامو ببخش .....
عکس هایی از باغ پرندگان در ادامه مطلب