بوی بهشتم آرزوست.....
کار زیاد و حذف و اضافه یک مشت دانشجوی وامانده از دوره و کلاس ها، دانشجویانی که برای زیاد شدن ظرفیت کلاسی تلاش می کنند التماس می کنند و گاها پرخاش می کنند، من پشت مانیتور نشسته ام توی اتاقم توی اداره و فکر می کنم خدایا کمکم کن بتوانم کار همه را با رضایت انجام دهم
همه راضی از این جا بیرون بروند، کمکم کن سعه صدر داشته باشم ، نکند عصبانی شوم و با کسی جوری حرف بزنم که ناراحت شود، دل ساده اش بشکند فکر کند دنیا به آخر رسیده که نتوانسته تربیت بدنی1را انتخاب کند و ترم آینده چطور تربیت 1 و 2 را با هم پاس کند؟؟؟
خدایا کمکم کن رسالتی که مرا پای این میز کشانده به بهترین نحو انجام دهم ، کمکم کن زیاد خودم را جدی نگیرم ... نکند خدایی نکرده فکر کنم دارم لطفی در حقشان می کنم
عصر که خسته از کار با دخترک سرود خوان به خانه برگشتیم آفتاب که کم کمک می رفت و نمازم داشت انتظار می کشید ، مادرم می گفت که نماز نشسته و منتظر که کی خوانده می شود که به بالا برود ... فکر کردم بیچاره نماز های من چه انتظاراتی کشیده اند تا حال
سجاده که پهن شد یکی برای من یکی برای دخترک و قامت که بستم ، دخترک تند تند مهر و تسبیح مرا با مال خودش عوض می کند و با شیطنت مرا نگاه می کند و می خندد می داند نمی توانم حرف بزنم و خوشحال است... هی مرا نگاه می کند .
سلام و تشهدم را می شناسد می دود روی پایم می نشیند، من ذکر هارا بلند تر میخوانم او تکرار می کند ...
سلام که می دهم محکم بغلش می کنم پر از بوی بهشت می شوم پر از....