چای عشق پهلو
بابا که زنگ می زنه دخترک هر کجای خانه که باشد می دود سمت در ، روی پاهای کوچکش بلند میشود تا دستش به دستگیره در برسد و با زور و تقلا در را خودش برای بابا باز کند، بپرد بغل بابا و تند تند بگوید منو بیانداز بالا و من نگاه نکنم که دلم بلرزد که نکند دستهای مردانه در لحظه ای دخترک را نگیرد و ....نه نمی بینم که فکر هم نکنم
بابا که می آید همراهش شور و شوقی بی نظیر وارد خانه می شود، شورو شوقی آمیخته با قهقهه های بلند دخترک
بابا که می آید تمام خستگی ها، کلافگی ها، قسط هاو نگرانی ها پشت در جا خوش می کنند تا درون خانه کوچک ما نیایند تا خدای نا کرده جای خنده های شیرین دخترک را نگیرد
بابا که می آید یک راست دست می شوید به اتاق دخترک می رود و من چایی آماده می کنم پهلویش عشق می بینم چایی که گرمایش را از خانه و از عشق بزرگ پدر خانه می گیرد
چه می چسبد چای عشق پهلوی من
خدایم را شکر برای وجود بابای مهربان و سیندخت خانه ام
ماشاءالله لا قوه الا بالله