روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

بدون عنوان

1391/12/28 10:13
نویسنده : مامان روشا
407 بازدید
اشتراک گذاری

درد هایی هست که فقط میشه فریادشون زد و حسابی اشک ریخت تا درونت رو نسوزونند درد  هایی که در جسم تو نیست اما روحت رو مچاله می کنه فشار میده و راه هرچی جز اشک رو می بنده و این صدای هق هق خودته که کم کم آرومترت می کنه نم نم

شاید تا امروز معنای واقعی درد رو حس نکرده بودم تا امروز نفهمیده بودم فریاد از ته دل چه  اندازه قلبت رو می لرزونه شاید تا امروز قلبم اینقدر برای ضربه زدن زور نمی زد و خودش رو به این قفس کوچیک نمی کوبوند تنها به فاصله دو دقیقه از تلفن وفاجون تا رسیدن های نفس بر من تا دم در مهد دستام رو فرمون ماشین می لرزید و لبهام حسی تلخ رو مزه مزه می کرد، روشای من؟ روشای شیطون و شاد من

راه هر فکر بد رو می بستم و ذهنم و افسار می زدم تا بیشتر از این اذیتم نکنه تا بیشتر از این فکرهای ناگوار رو به خوردم نده تا بیشتر از این ضعیفم نکنه

روشای من دخترک  قصه هام ، همه قصه درباره اون بود و خودش ؟؟ چقد ر فاصله ها می تونه دراز بشه چقدر زمان میتونه توقف کنه و چقدر من می تونم فکر نکنم خدای بزرگم رو زیر لب می خوندم

خدای من اتفاق بدی برای دخترم نیافتاده باشه.... خدایا خودت کنارش باش آرومش کن تا من برسم... خدا فقط خودت رو دارم .... و دیگه چیزی یادم نمی یاد جز اندام لاغر زنانه ای که پله های مهد رو دوتا دوتا بالا می رفت و زنگ زدن براش بزرگترین ترس بود ترس روبه رو شدن با چیزی فراتر از ظرفیتش

یادمه جایی شنیدم خدا بالاتر از ظرفیت بنده ای بهش تحمیل نمی کنه ، اما گنجایش من چقدر بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

در مهد که باز شد چشمهای نگرانم فقط تورو نمی دید و آدم هایی که یک بند حرف می زدن اما من نمی فهمیدم فقط از نگاهشون اضطراب ، دلهره و یک عالم دلسوزی برای خودم رو می دیدم ....روشای من کو؟ روشای نازنینم که هر روز راس ساعت5/2 از ته مهد می دوید تا خودش رو محکم پرت کنه بغل مامان کجاست؟ روشای کوچکم که لبهای نازش رو به گونه مادر می چسبوند تا عطش چند ساعت دوری رفع بشه کجاست؟ و من چقدر بیچاره بودم و چقدر بغض داشتم و چقدر دنبال دستهای امن خدا می گشتم

بالاخره دیدمت تو آشپزخونه مهد بغل خانم خلیلی با پاهای بسته و صورت گرد خیس از اشک.... مامان ، کلمه ای که بلند بلند می گفتی و من نبودم با جانم جانم ها تسکینت بدم چقدر درد کشیدی چقدر نگران شدی و چقدر منو صدا کردی، حالا بودم حالا بغلم بودی و من با یک دنیا سوال به چشم های همه نگاه می کردم

چی شد؟ سر طفلک معصومم چی اومد؟ کدوم باد زمستونی امروز برام سنگین وزید و گلخندهای دخترم به اشک و درد بدل شد؟ دردی که تا سلول سلول بدنم تیر کشید هضم شد واز من آدم دیگه ای ساخت

گویا دخترک شیطون به جای دفتر نقاشی رودستهای شیرینش  نقاشی کشیده بود ، آخه این عادت مادر و دختر بود تو روزهای خوب پنج شنبه که یک روز کامل و دوست داشتنی با هم بودیم تو حموم با رنگ انگشتی دستهای همدیگر رو رنگ می کردیم، اما مگه قرار ما فقط تو خونه با خودمون نبود؟ مربی هم با عجله رفته بود تو دستشویی دستهای رنگی دخترک رو بشوره که پاش لیز خورده بود و با هم افتاده بودن زمین و دستشویی خرد خرد روی زمین افتاده بود و پای توانای دختر ما زخم عمیقی برداشته بود و زخم عمیق تری بر جان مادر

و بعد درمانگاه ، که گاه گاه هم دوست ندارم به سر درش نگاهی کنم و اشکهام سرازیر بشه دوباره و دوباره همه با نگاه خیره و سرد به من و دخترک تو بغلم نگاه کنن و دکتر بخواد بخیه بزنه زخم دخترک و مادر با فریاد های دخترک آب بشه  به درون خودش و درد رو برای اولین بار با این نام تجربه کنه

بعضی درد ها آدم رو نمی کشه اما با مرگ درگیرت می کنه اونقدر درگیر که هیچ صدایی رو نمی شنوی و هیچ چیزی رو نمی بینی.

به خیر گذشت

پ ن : خدارو شکر به خاطز این جمله آخر همش فکر می کنم اگه اتفاق دیگه ای می افتاد چی؟

پ ن2: برای مربی روشا دعا می کنم سرش بد جور خورده به زمین خدایش حفظش کند.

پ ن3: خدارو شکر مربی روشا آسیب بدی ندید.

عکس دخترک بعد از کلی گریه تو درمانگاه و خواب از خستگی زیاد

خدایا متشکرم به خاطر این پاهای زیبا و توانا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مریم مامان آریا
17 فروردین 92 9:37
ای وای چقدر ناراحت شدم
وااااای خوب واقعا چطوری خورده زمین که هر دو پاش اینطوری زخم شده ؟
اون خانومه هم خیلی باید درد کشیده باشه
الهی خیلی ناراحت شدم
خیلی زیاد
الهی بمیرم
هر دو تا پاش هم هست
ولی زهرا فکر کردی اگه سر روشا با این ضربه شدیدی که بوده به زمین می خورد و یا به دستشویی چی می شد؟
خطر خیلی خیلی بزرگی از سرتون رد شده
خدا رو هزار بار شکر
که سالمه و اتفاق بدتری نیافتاده
خدا رو شکر


ممنون دوست خوبم از همدردیت آره واقعا خدا دوباره و صد باره نظر لطفشو بهم انداخت شکرش