بدون عنوان
خدارو یه جورایی بیشتر حس می کنم ، یه جورایی از هیچ کس بدم نمی یاد و دوست دارم با همه دوست باشم و براشون دعایی کنم، یه جورایی امروز با یه کلاغ تو حیاط اداره حرف زدم و اون حرفم رو فهمید آخه نشسته بود روی سطل آشغال و هی داشت آشغال هارو می ریخت این ور و اون ور و من بهش گفتم بهتر بره لب حوض وسط اداره بشینه اول کمی قار قار کرد که نمی دونم چی گفت اما بعدش رفت.. یه جورایی خوشحالم راستش نمی دونم از چی؟ خوشحالم که دارم کتاب علایم ستارگی لیندا گودمن رو برای باردوم می خونم، خوشحالم که دیگه به دکتری گرفتن فکر نمی کنم که هی بهم استرس بده، خوشحالم دیگه برام مهم نیست خیلی چیزهاکه قبلا حرص منو در می آورد الان مایه خنده و گاهی تاسفم میشه
حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم
آخ ... تا می بینمت یک جور دیگر می شوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
یاسم و باران که می بارد معطر می شوم
در لباس آبی از من بیشتر دل می بری
آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم
میل - میل توست اما بی تو باور کن که من
در هچوم باد های سرد پرپر می شوم