مروری بر خاطرات از تولد تا یکسالگی روشا
داشتم کتابهامو مرتب می کردم که یک هو دفترچه ای رو که از روز دنیا اومدن فرشته خونم نوشته بودم پیدا کردم همون جا نشستم و تک تک لغاتش رو صدها بار خوندم و اون شادی بی نظیری که موقع نوشتنشون داشتم دوباره تجربه کردم...
از روز 8آبان89 تا آذر90سالی که اصلا مثل بقیه سال های عمرم نبود سالی که یاد گرفتم چطوری با یک موجود فرازمینی رفتار کنم تا کم کم رفتار های زمینی یاد بگیره...
دوباره یادم افتاد 22اردیبهشت سال90در 6ماه و چند روزگی، اولین باری رو که گفت مامان و من با این حرف خوشبخت ترین مادر روی زمین شدم تا حالا برای همیشه
روزی که تونست چهاردست و پا بره و من و باباش چقدر ذوق کردیم و پا به پای کوچیک اون کل خونه رو تا تی تاتی رفتیم
روزی که یاد گرفت بایسته و انگار تمام دنیای من ایستاد استوار و محکم
روزی که بدون کمک راه رفت اومد سمت من با دستهای باز برای حفظ تعادل و آغوش من هدفش بود...
عکس صفحه به صفحه دفترم رو می دارم تا یادم بمونه خدا از گذشته تا حالا بهم چقدر لطف داشته
راستی عکس های بچگی هاش در ادامه مطلب هست(دوست ندارید ببینید چه شکلی بوده؟)
عکس های کولوچه خانم در ادامه مطلب
اولین عکس در بیمارستان(اولین باری که دستم رو گرفت)
روز دوم تولد(جای خون گوسفند قربانی روی پیشانی)
ابهت یک ماهگی
چهل روزگی (خواب بعد حمام)
چهل و دو روزگی می توانست غلط بزند
اولین شرکت در همایش شیرخواران حضرت علی اصغر
دو ماهگی عاشق فرش بازی بود
خنده های دو ماهگی
سه ماهگی جیغ زدن هاشو کشف کرده بود
چهارماهگی جشن سیسمونی امیر رضا
کنجکاو بود در ٥ماهگی
عاشق این عکسشم
٦ماهگی می نشست و می گفت مامان
٧ماهگی عاشق طعم پاهایش بود
شیطنت های ٨ماهگی
چهاردست و پا رفتن در٨ماهگی
در٩ماهگی از مبل می گرفت و می ایستاد
١٠ ماهگی نمی تونستیم پیداش کنیم!!
١١ ماهگی دوست داشت خودش غذا بخوره
اولین اثر مکتوب بر دیوار در١٢ ماهگی
خدا رو شکر