روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

عذاب وجدان مادرانه

روشای نازم دیشب موقع خواب اصلا دوست نداشتی بخوابی با اینکه واقعا خسته بودی اما محیط اطراف اینقدر برات جذابه که امون خوابیدن بهت نمی ده   و من هم اون موقع شب مثل عروسک کوکی می مونم که کوکم تموم شده و باید استراحت کنم ، الان خیلی عذاب وجدان دارم که می خواستم به زور بخوابونمت و بابات اومد و تو رو گرفت و من خوابیدم اما صدات می یومد که من و صدا می زدی.........   نمی دونم کار من درسته که می خوام یه قانون هایی رو بهت یاد بدم یا بابا هومن که می خواد تو فقط بازی کنی و شاد باشی فقط امیدوارم خدا کمکم کنه مادر خوبی باشم مادر کافی برای دردونه خودم   این روزها هر کی ازم می پرسه دخترت چند سالشه با افتخار می گم ٢سال و ١ماه وای که ...
2 اسفند 1391

دردت به جان مادر

یکی از بازی های مورد علاقه ات اینه که شبها بابا می یاد یه پتو بیاری و بخوی من و بابا به قول خودت دوتایی تابت بدیم، ما هم هر شب همین برنامه رو داریم و ا کلی کیف می کنی تا یک ماه پیش که وقتی داشتیم تابت می دادیم پتو از دست بابا رها شد و دختر گلم افتاد زمین با کتف خیلی کم گریه کردی و تا چند روز هم درد داشتی اما چون راحت می تونستی دستهات رو تکون بدی دیگه دکتر نرفتیم ....... تا دیشب که از وقتی از مهد اومدی کتفت خیلی درد می کرد و نمی تونستی راحت توپ بازی کنی شب هم متوجه شدم بالای کتفت کمی کبوده وای خیلی استرس گرفتم و با بابا بردیمت بیمارستان که بعد رادیولوژی گفت قبلا ترک برداشته اما خوب شده و تا 1سال ممکنه با هر ضربه همین قدر درد بگیره ... ...
2 اسفند 1391

تجربه هایی با روشای خودم

سلام عزیز دل مامان دوست دارم تند تند بیام و برات بنویسم و برای خودم تا بعد ها با هم بخونیم و خاطرات قشنگمون تازه بشه برامون آخه لحظه لحظه با تو بودن برام خیلی شیرینه گلم بوی تو عطر وجودت که دنبال خودت می کشونی از این اتاق به اون اتاق و من که مست توام وای که تازه فهمیدم دوست داشتن اندازه نداره و من به اندازه این بی اندازگی خیلی خیلی دوست دارم. الان که دارم می نویسم تو اداره ام و کمی سرم خلوت تر شده و تو امروز قراره بری خونه مامان جون چون مهد گفت بچه هارو دارن می برن اردو و من ترسیدم بزارم تو بری، آخه عزیز دلم تو ماشاالله خیلی فعال هستی و اصلا اهل نشستن نیستی و در یک چشم بهم زدن دوست داری بری و کل محوطه رو واسه خودت بگردی مثل همین پریروز ک...
2 اسفند 1391

روشا و بابای مهربانش

چقدر پارک رفتن و چرخ زدن تو پارک با بابا خوش می گذره ، یاد اون روزها به خیر که بابا مارو می برد پارک یاد اون آرامشی که دستام تو دستاش بود به خیر ، خیلی خوشحالم که روشا این لحظات خوب رو با بابای خوبش داره، بابای خوبی که هر شب خسته از سر کار میاد خونه کلی باهاش بازی هیجانی می کنه و صدای خنده های روشا و باباش حال منو خیلی خیلی خوب می کنه ، ممنون خداجونم به خاطر این صداهای قشنگ تو خونمون. این هم عکس های پارک رفتن روشا با باباش ...
2 اسفند 1391