عذاب وجدان مادرانه
روشای نازم دیشب موقع خواب اصلا دوست نداشتی بخوابی با اینکه واقعا خسته بودی اما محیط اطراف اینقدر برات جذابه که امون خوابیدن بهت نمی ده و من هم اون موقع شب مثل عروسک کوکی می مونم که کوکم تموم شده و باید استراحت کنم ، الان خیلی عذاب وجدان دارم که می خواستم به زور بخوابونمت و بابات اومد و تو رو گرفت و من خوابیدم اما صدات می یومد که من و صدا می زدی......... نمی دونم کار من درسته که می خوام یه قانون هایی رو بهت یاد بدم یا بابا هومن که می خواد تو فقط بازی کنی و شاد باشی فقط امیدوارم خدا کمکم کنه مادر خوبی باشم مادر کافی برای دردونه خودم این روزها هر کی ازم می پرسه دخترت چند سالشه با افتخار می گم ٢سال و ١ماه وای که ...