روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

هفته آخر اسفند ماه

بین همه هفته هایی که از خدای بزرگ هدیه می گیریم ، همه هفته هایی که تند تند می یان و اینقدر سر وقت می رسن که اصلا یادمون میره به خاطر این هدیه های قشنگ تشکر کنیم ، هفته هایی که توش یک عالمه کار برای انجام دادن داریم هی برنامه ریزی می کنیم و هی انجام نمی دیم و اصلا نمی پرسیم این هفته من چطور بود و چطور شد؟ من عاشق هفته آخر اسفند هستم، هفته ای که از فردا شروع میشه اصلا دوست ندارم براش برنامه ریزی کنم یا بخوام کار به خصوصی انجام بدم دلم می خواد مثل بچگی هام که دست تو دست مامان به بازار می رفتیم و من بدون فکر کردن به خرید محو همه چیز می شدم فقط دل بدم به این ایام ایامی که هر کس کاری داره بدو می یان و بدو می رن و خرید می کنن تا اون لحظه ای...
21 اسفند 1392

اسباب کشی

وقتی قراره یک خونه ای رو که سالها توش خاطره ساختی ترک کنی حسی عجیب باهاته حسی که وقتی تک تک وسایل رو روزنامه پیچ می کنی و تو کارتن می ذاری هی مجبورت می کنه به زوایای خونه نگاه کنی و خاطراتت رو مرور کنی مرور لحظات خوش و ناخوشی که داشتی مرور کارهایی که انجام دادی و مهمونی هایی که گرفتی ... حتی اون لحظات کسالت آور عصر های خسته رو هم مرور می کنی مرور خبرهای خوب و بدی که شنیدی انگار هنوز صدای حرفها و خنده ها و ناراحتی هات تو خونه هست چشم هامو می بندم و گوش می کنم درو دیوار این خونه با صدای من خو گرفته موقع اسباب کشی فکر می کردم خوب بود موقع کوچیدن به سرای باقی هم بدونیم داریم میریم و خوب اسبابی برای خودمون جمع کنیم می گن ما برای...
4 اسفند 1392

همسایه سایه ات به سرم....

همسایه سایه ات به سرم مستدام باد   لطفت همیشه زخم مرا التیام داد وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی      تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا     بی اختیار سمت حرم میکشد مرا با شور شهر فاصله دارم کنار تو            احساس وصل میکند آدم کنار تو حالی نگفتنی به دلم دست میدهد       در هر نماز مسجد اعظم کنار تو با زمزم نگاه دمادم هزار شمع              روشن کننند هاجر و مریم کنار تو تا آسمان خویش مرا با خودت ببر       &...
21 بهمن 1392

معجزه سفید

به نظرم برف اونم از نوع امروزش تو تهران یک معجزه اس معجزه ای سفید که صبح باعث برف بازی و خنده و شادی شد خدارا شکر صبح روشا از ذوق برف سریع بیدار شد و تو حیاط اداره کلی با هم برف بازی کردیم روی برف های نرم می خوابید و کیف می کرد خود من هم دست کمی نداشتم گرمایی درونی حالم رو بی نهایت خوب کرده بود خدای خوبم ممنون از هدیه قشنگت  
15 بهمن 1392

پیامبر مهربانی

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده مارا انیس و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد ای رسول خدا ای پاک مرد یثربی ای از تبار نور میلادتان بر ما خجسته باد میلادتان بر ما متبرک باد ------------------------------------------------------------------------------------------------------------ مامانم می گه شب تولد حضرت محمد ،حضرت رحمت و مهربانی به دنیا اومدم به همین خاطر نام زیبای دخترش رو بر من نهادند و البته نام زیبای مادرشون رو هم به من لطف کردن خیلی خیلی خوشحالم و دعا می کنم بتونم حق این نام های بزرگ حق این بانوان عزیز رو ادا کنم   عید فرخنده بر همه ما و شما مبارک باد  ...
30 دی 1392

حس عجیب و تازه

السلام علیک یا فاطمه الزهرا مادری ام را به نام پاک شما مادر بهترین فرزندان عالم بیمه می کنم نام مادر وامدار شماست که به قامت هر که می نشیند خوش بویش می کند کاش لایق این نام باشم حضرت مادر کودک کوچکم را به دستان پر مهر شما می سپارم و همه کمی های مادرانه ام را زیر چادر عصمت شما پنهان می کنم باشد لایق این هدیه باشم. حضرت مادر کاش دستان لرزانم را بگیرید کاش لحظات مادری ام را پر از عطر یاس نگاهتان کنید جسم و روح کودکم را به نگاه پر مهرتان متبرک می کنم تا اوج بگیرد و زیر مهر پاکتان فاطمی بزرگ شود و فاطمی زندگی کند حضرت مادر دعایم کن این روزها سخت محتاج هستم -------------------------------------------------------------------...
25 دی 1392

شرمساری

دخترک می داند این مادرش مادر همیشه نیست فرق کرده ؟؟؟ دارم رفتارهامو با خودم سبک و سنگین می کنم، نگاه ها، لحن تند، مداراها با کودکی  سه سالگی، عصبانیت ها، بد جنسی ها و ... وقتی دقیق می شم می بینم چقدر سخته همیشه این مد نظر باشه که این موجود چارچوب فکری دیگه ای داره چقدر سخته وقتی کل لیوان آب رو ریخته زمین و از ترس عصبانیت چشم های کوچیکش گرد شده و باز من داد می کشم از خودم شرمنده ام می نشینم دستان کوچکش را می بوسم گریه می کنم او هم گریه می کند " اشکال نداره مامان می بخشمت" تند تند می گوید اما من شرمسار پیش خدای خودم هستم که همین صبحی عهد کرده بود روزه داد بگیرم و روزه ام را به بدترین شکل شکستم دیگر هیچ چیز حالم را خوب نم...
14 دی 1392

شب یلدا

شبی که بلندترین شب سال باشد ، شبی زمستانی به گرمی آغوش مادر مهربان.. چقدر خانه پدری با صفاست و چقدر من محتاج بوی خوش آنجا هستم بی شک قطعه ای از بهشت همین حس و حال را دارد بی شک خدا هم در لحظه لحظه آنجا حضور دارد شبی زیبا کنار خانواده ای که من وابسته آنها هستم چقدر بعضی وابستگی ها خوب است شب یلدای امسال مامان جون یه شال و کلاه صورتی قشنگ به روشا هدیه داد شال و کلاهی که با دستهای خودش بافته و تارو پودش عطر دستهای قشنگش رو گرفته شب یلدای امسال پر از صحبت های صمیمی خواهرانه بود پر از فال حافظ پر از میزی زیبا از نعمتهای خداوند خدایا بر محمد و خاندان پاکش درود فرست و برترین درودهای خاص خودرا ویژه آنها گردان. خدایا! پدر و مادر...
1 دی 1392

لطف زیاد خدایم

خدای بزرگم در نهایت ناباوری لطف بزرگی بهم کرد لطفی که اصلا خودم رو لایق اون نمی دونستم اما خدا با احسانش با ما بندگان رفتار می کند نه با عدلش الان فهمیدم آزمون دکتری مرحله اول قبول شدم خیلی خیلی خوشحال و شاکرم   ماشاء الله لاقوه الا بالله امیدوارم همه به لطف خدا به خواسته هاشون برسن آمین
24 آذر 1392