تربیت قرآنی
کوچیک که بودم شبا وقتی چراغ ها خاموش می شدن و می خواستیم بخوابیم فکر می کردم یه موجودی می خواد درو به زور باز کنه و بیاد تو اتاق...خیلی می ترسیدم سرم رو زیر پتو می کردم و هی یه چشمی نگاه می کردم... یادمه یه شب که خیلی ترسیده بودم مامانم اومد پیشم و گفت هر وقت می خوای بخوابی یه بسم الله بگو و این شعر رو بخون سر نهادم بر زمین کس نیاید بر سرم غیر از امیر المومنین و بعد .... به لطف و مرحمت مولامون دیگه نمی ترسیدم انگار نیرویی خیلی بزرگتر از اون موجود که هیچ وقت نتونست درو باز کنه هر شب می یومد کنارم می...