روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

بدون عنوان

باز زندگی ریتم خودش رو از سر گرفت امروز روشا بعد 40 روز رفت مهد و البته خیلی ذوق داشت و صبح تا بغلش کردم گفت " مامان می خوای منو ببری مهد؟" توی این مدت تصمیم گرفتم یک سری مطالب رو با هاش کار کنم الان داریم اعضای بدن رو کار می کنیم سعی می کنم از روند بازی هامون مطلب بزارم حتما. دختر گلم در آستانه 34 ماهگی خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر می کردم بزرگ شده  از روی حالات صورتم می فهمه ناراحتم خوشحالم یا عصبانیم، اصلا کاری نمی کنه از روی عمد ناراحت بشم و خدا رو شکر خیلی خیلی عاطفی و با احساسه. هفته قبل هفته خوبی برای ما بود رفتیم شهر کتاب و برای اولین بار دوتایی رفتیم رستوران و کلی با هم ناهار خوردیم و حرف زدیم. از اینکه فعالیت های دوتا...
2 شهريور 1392

شروعی دیگر حضوری دیگر

امروز حال کائناتمان خوب خوب است صبح بعد یک ساعت پیاده روی از خانه تا اداره الان هم منتظر حضور سبز روشا در محل کار هستیم، تا اول شهریور مهد بی مهد و منم و روشا و البته حوض هم نداریم مثل علی خان! تعطیلات جانانه ام تمام شد البته از این موضوع اصلا ناراحت نیستم من دختر سحر گاهانم و زیاد خوابیدن کسلم می کنه راستش تنها دلیل من برای سر کار اومدن همینه توی این مدت کلی کتابهای جانانه خوندم مثل استادان گرجیف ، خانه خوبرویان خفته، چهار میثاق سرخ پوستان و کتاب برف در تابستان از همه اش کلی لذت بردم و خوشحالم با این کتاب ها آشن شدم. یک شب به یاد موندنی خیلی خیلی الکی عضو تیم داژبال اداره شدم و رفتم مسابقات جام رمضان و البته در کمال ناباوری مقام اول ...
22 مرداد 1392

بدون عنوان

دوباره سحر های لطیف رمضان با دعای سحر با چشم هایی که هنوز کامل باز نشده اند وقتی پاورچین پاورچین سفره سحر درست جلوی تلویزیون پهن میشود درست جلوی تلویزیون تا با کمترین صدا شنیده شود باز هم بی حالی غروب و حس قشنگی که فقط می توانی برای دخترک آروم کتاب بخونی باز هم ... خدارو شکر این ماه عزیز رسید و یک ماه دوره فشرده معنوی برای ما آدم های فراموشکار شروع شد امیدوارم خودم و هر کسی که الان این مطلب رو می خونه بتونه نهایت استفاده از این دوره فشرده و فوق العاده رو ببره به امید قلبی پرنورتر و با معرفت تر بعد از یکماه اداره 40 روز تعطیل شده تا اول شهریور به جز دوشنبه ها حالا چرا دوشنبه حکمتش رو نمی دونم اما دوشنبه به دوشنبه می آیم...به خودم قول دا...
19 تير 1392

غار كتله خور

قسمت دوم سفر یک روزه ما در غاری عجیب و زیبا گذشت غاری خنک با دیوارهای سنگی و آهکی غاری به گفته راهنما هفت طبقه است و الان تنها سه طبقه آن کشف شده است و گویی به غار علیصدر همدان ختم می شود، تمامي آهك ها و سنگ هاي غار به اشكال حيوانات و انسانها برش خورده بودند و اين موضوع زيبايي غار را چند برابر مي كرد. با ديدن اين همه زيبايي فقط اين ماييم انگشت به دهان در برابر قدرت بي نهايش سبحان الله دهانه غار تالار انتظار كه سينما سه بعدي هم داشت قنديل هاي گل كلمي ديوار هاي زيباي غار قنديل هاي آهكي كه به گفته راهنما هر 300 سال يك ميليمتر رشد مي كنند حالا خودتون عمرشون رو تخمين بزنيد كوچه هاي تنگ و باريك ( شايد هزاران س...
19 تير 1392

گنبد سلطانیه

مسافرت همیشه برام هیجان قشنگی داره هیجانی که شب تا دیر وقت نگهم می داره و صبح ساعت 5 قبل از زنگ آلارم موبایل برای بیدار شدن چشم هام رو باز می کنه هیجان رفتن به یه جای ناشناخته همراه خواهر عزیزم و غم دوری یک روزه از روشای گلم و همسر مهربان، چقدر این موقع روز حس لطیفی داره و نفس کشیدن توی این هوا همه چیز های خوب رو یاد آدم می یاره روز های خوب مسافرت و یا استقبال از مسافری که به سفر زیارتی رفته و همه چیزهایی که باید صبح زود از خواب برخیزی و کوله بارت رو برداری و به خدا توکل کنی و بری...بری و تنت رو به جاده بدی و با خواهرت از همه چیزهایی حرف بزنی که فقط می تونی به یه خواهر بگی و نگران قضاوتش نباشی. ساعت 10:30صبح به گنبد سلطانیه رسیدیم. این...
16 تير 1392

حرف هایی برای ...

این روزهایم را شاید بیشتر دوست بدارم همین که یاد گرفته ام گاهی بنشینم و دست هایم را به نشانه تسلیم بالا بگیرم و به هیچ چیز فکر نکنم ، مبارزه هر روزه ام را متوقف کنم ، بنشینم و به بازی سیندختم بنگرم و به خانه ام نگاه کنم و به همه چیز یک نه بزرگ بگویم... انگارم این روزهای بعد از درد ، از همان دردهایی که به جان آدم می پیچد و بزرگ می شود و یادت می اندازد چقدر بدون درد بودی چقدر ساده راه می رفتی و باز شاکی بودی، ساده تر از کنار هر چیز می گذرم   انگارم این روزها ، روزهای درس تسلیم است برای من روزهای قبل از روزه روزهایی که نمی دانم دوست دارم چه کنم و یاد می گیرم چه نکنم... چه کارهایی لازم نیست انجام بدهم   برای من که مدام دفترچه...
9 تير 1392

بدون عنوان

در این روزهای گرم آخر خرداد این منم که وامانده ام از رفتار های سیندخت کوچکم  گریه گریه گریه برای هر چیزی هر کاری و هر خواسته ای خسته شدم از مرور هزار باره کتاب ها کلیدهای رفتار با کودک 2ساله کلیدهای رفتار با کودک 3ساله کاش کلید رفتاری با خودم داشته باشم فکر می کنم همه چی از خودم شروع شده نمی دانم نمی دانم حالم خوب نیست از رفتارم با سیندختم ناراحتم از این غریبه که دیوانه ام کرده ناراحتم که نمی ذاره راحت زندگی کنم و بهم هشدار می ده !!!! از فکر کردن خسته ام مسری نباشد یک وقت شما بگیرید و بروید و دیگر به ما سر نزنید زیاد مهمان ما نیست می دانم زود تمام می شود زود زود به خودم و سیندختم قول می دهم ...
25 خرداد 1392

ما مراقب هستیم

ما مراقب هستیم هیچ کس تقلب نکند هیچ کس با بغل دستی اش حرف نزند هیچ کس حتی لبخند هم نزند ایام سختی ست این ایام ، دانشجویان پر هیایو امتحان دارند و من که پر هیاهو تر از آنها هستم باید مراقب باشم... در طول امتحان از بالای سرشان که رد می شوم معنی اسم هایشان را می پرسم، از خط قشنگشان تعریف می کنم، آدرس مغازه ای که لباسشان را خریده اند می پرسم و یا در ذهنم قیافه کودکی شان را مجسم می کنم و هی فکر می کنم روشای من همسن آنها شود و امتحان داشته باشد همین طوری می نشیند با دلهره این و آن ور را نگاه می کند و تا لحظه آخر برگه اش را نمی دهد... قانون هایی را اول جلسه می گویم که می دانم رعایت نمی کنند که می دانم دوست ندارم رعایت کنند، دوست دارم به...
21 خرداد 1392

میزبان کوچک

مهمان داشتیم و من مثل روزهای این چنینی از صبح توی آشپزخانه می شستم مخلوط می کردم توی فر می گذاشتم و هی دست آردیم رو به پیشانیم می کشیدم و از دیدن قیافه خودم توی آینه کیف می کردم مثل همیشه از قبل لیست کرده بودم کارهایم کارهای همسری و البته کارهای دخترک را لیست بلند بالای خرید ، لیست پذیرایی اولیه ، شام، دسر، پذیرایی بعد شام و .... مثل همیشه لیستم روی یخچال با یه آهنربای سبز چسبیده بود و هی یکی یکی ساعت به ساعت تیک می خورد یعنی اتمام کار... هی دخترک توی آشپزخانه بود و بیرون نمی رفت و همه هم زدن هایم را انجام می داد و وقتی حواسم نبود می چشید و کمی نمک قاطی می کرد و زیر چشمی به من نگاه می کرد و از بوسه های ناگهانی من به وجد می آمد دخترک ...
12 خرداد 1392