با شادیت شادم
دیروز به یک قول مادرانه عمل کردم و دخترم رو بردم شهر بازی البته از این شهر بازی های جمع و جور طبقه بالای پاساژ، اما دخترک که مثل ما نیست چشمش به زرق و برق و بزرگی و کوچکی باشه تا از در آسانسور اومدیم بیرون کلی ذوق کرد حتی نمی ذاشت کارت ورودی رو شارژ کنم ، نه تا بازی سوار شد و من هم توفیق اجباری چنتایی رو باهاش سوار شدم که نترسه وقتی روی قطار نشسته بودیم و دور محوطه رو چرخ می زدیم به این فکر می کردم که الان این محیط چقدر برای دخترک جذابه ، چقدر غرق بازی ها شده و اصلا دوست نداره از اینجا بیاد بیرون، فکر می کنه همه لذتها این جا خلاصه شده اما وقتی از دید یک بزرگتر نگاه می کنی میبینی چقدر این محیط کوچیک و دلگیر شده اینقدر که فقط ص...