ای روزی دهنده طفل صغیر
کنترل تلویزیون دستم بود ، روشا روی زمین بساط نقاشی رو پهن کرده بود و با خودکار آبی صفحه سفید کاغذ رو آبی می کرد گاهی خطش از این سر برگه بی جهت به طرف دیگر می رفت و گاهی براش چشم و ابرو می کشید عجیب تو حال و هوای خودش بود اصلا انگار نه انگار تا 10 دقیقه قبلش کل زندگی رو بهم ریخته بود. کانال هارو بی جهت بالا و پایین می کردم دنبال چیزی که لحظه ای فکرم رو متمرکز کنه و موضوعش برام جذاب باشه از شبکه یک شروع کردم هر کدوم برنامه ای بود که بعد چند ثانیه عوض می شد تا اینکه شبکه قرآن اومد داشت از حرم حضرت معصومه(ع) تلاوت قرآن پخش می کرد، روشا همین طور که نقاشی می کرد سرش رو آورد بالا و گفت مامان بذار همین باشه دوست دارم قرآن گوش بدم و بعد دوباره مشغو...