روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

خرداد ماهی که گذشت

آخرین ماه بهار هم مثل تموم ماه های دیگه تموم شد، با روز هایی که هی بلندتر میشد و دختری که هی شیطون تر یکی از روزهای خوب خرداد همون روزی که اتوبان امام علی افتتاح شد ما سه نفر خوش و خرم رفتیم زیارت شاع عبد العظیم حسنی. کلی تو بازارش قدم زدیم و به یاد بچگی ها که با مامان اینا می اومدیم بستنی سنتی خوردیم... دریاچه خلیج فارس که نزدیک پارک چیتگر تاسیس شده یک روز خوب دیگه برای دخترک بود و آب بازی فراوون و امیر رضای نازم و البته خاک بازی در پارک چیدگر هم یادما باشد. ماه خوبی بود خدارا شکر. ...
23 مرداد 1392

عکس های سیندختم

آب بازی روشا و امیر رضا در حیاط خونه مامان جون روشا در نمایشگاه قرآن در حال خواندن سوره یاس اولین لباسی که برای دخترک دوختم روشا بعد از آرایش به وسیله خودش با سایه مامان قاشق بازی بازی محبوب روشا در خانه بازی در اداره با آبتین ...
23 مرداد 1392

خدایا چنانم کن....

چقدر ماه رمضان امسال بهم لذت داد شاید بتونم بگم اولین ماه رمضونی بود که واقعا روزه گرفتم واقعا سحر ها تو خلوتم به خیلی چیز ها فکر کردم به سکوتی که مدتها بود بهش نیاز داشتم رسیدم، کتابهایی که واقعا احتیاج داشتم خوندم و اون طور که باید با روشای نازم بودم، خدا باعث و بانی کسی رو که مارو توی این ماه گرم تعطیل کرد رحمت کنه خلاصه این قدر چیز برای گفتن دارم که الان نه فرصتش هست نه مجالش فقط می تونم همین شعر رو که یه سحری خوب حفظ کردم بخونم اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا به خال هندویش بخشد سمرقند و بخارارا بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا را ....خدارو شکر سیندختم صبحا سر ساعت11 پا میشه و تا چشم با...
14 مرداد 1392

تیر ماه من و روشا

اولین ماه از گرم ترین فصل سال برای من و روشا شروع می شد در حالی که مریضی مادر را خانه نشین کرده بود  سیندختم کنارم می نشست و برایم دعا می کرد و از دعای بزرگ دست های کوچکش زود زود خوب شدم... سرگرمی روشا در این روزهای پای یخچال خیلی تلاش کرد و بالاخره توانست مگنت ها را روی هم سوار کند یکی از روزهای خوب تیر ماه مهمان دوست خوبم فائزه و پارسای گل بودیم توی خانه ای شیرین و قشنگ از آن خانه هایی که از پیشش خیلی بی تفاوت نمی شود گذشت، عصر خوبی برای پارسا و روشا بود پر از آب بازی و شیطنت و عصر بهتری برای من و دوستم تا گپی بزنیم و دلی تازه کنیم. این روزها با انبه همه خانه ما بوی این میوه لذیذ را می دهد و محصولات انبه در...
31 تير 1392

دختر مامان بزرگ شده

"مامان قدمو نگاه کن! (دستهاش رو گرفته بالا و روی پنجه پا ایستاده)ببین دخترت بزرگ شده" این جمله ای هست که این روها زیاد از دخترک می شنوم هم ذوق و شعف زیاد دارم و شاکر خدای عزیزم و هم خیلی محسوس دلم می گیرد سیندخت من بزرگ می شود و کم کم دوست ندارد من غذایش بدهم من لباس تنش کنم من حمومش کنم من برایش کتاب بخوانم و خیلی کم کم تر دیگر دوست دارد در اتاقش را موقع مطالعه ببندد من در کارهایش دخالت نکنم.... شکایتی نیست درد دل بود فقط، مگر خودمان همین طور نبودیم حتی شاکی نگاه نگران مادر بعد از تاخیر می شدیم اما حالا به اندازه تمام آن سالها دلم برای مادرم پر می کشد و خودم را بیشتر جوجه ای حس می کنم که باید به سویش بروم و زیر پرهایش آرام گیرم می دان...
29 خرداد 1392

روشا در روستای ورمیه به روایت تصویر

روستای ورمیه از توابع بخش مرکزی شهرستان ماسال در استان گیلان است. این روستای بکر و زیبا جنگلی می باشد و در ارتفاعات جنگل های ماسال قرار دارد. روستایی که صبح هایش را با صدای قشنگ پرندگان آغاز می کنید و شبهایش را با سکوت جنگل آرام می گیرید. روستایی کوچک با طبیعتی بزرگ میزبان ما در تعطیلات خرداد بود. روشا در راه سفر روشا رقص چوب یاد می گیرد. روشا دوست داشت از دوستش سبقت بگیرد. هنوز معمای چوب برای روشا حل نشده انگار. قیافه روشا بعد از 14 ساعت ترافیک جاده ای!!! گاهی روشا در طویله بازی می کرد. تاب تاب عباسی خدا روشا رو نندازی!!!! عکس هنری روشا در سفر باز هم روشا و دوستانش در کنار استخر پرورش م...
18 خرداد 1392

سیندخت سرزمین من

سیندخت من در سی ماهگی اش تجربه پرش از تک تک مبل های خانه را دارد جفت پا با شمارش 1،2،3 دو عدد بستنی را پشت سر هم با ولع می خورد نقاشی سرگرمی مورد علاقه اوست دارای تخصص هم زدن و دستیار آشپزی مادرش می باشد. شبها تا صبح می خوابد و گاهی اگر وقت اجازه دهد تا ظهر مدام درباره پسر یا دختر بودن خودش و من و پدرش شک دارد و سوال می کند هنوز علاقه خاصی به دستشویی دارد و به زور بیرون می آید شامه تیزش به تمام بو های زننده حساس است و شبها پدرش مجبور است حتما دوش بگیرد تا بوی پا ندهد حرکات مادر را مو به مو تقلید می کند هنوز نمی داند چقدر دوستش دارم هر روز می پرسد و حد می زند دوست داشتنم را هر لحظه بهم یاد آوری می کند چقدر دوستم دارد ...
7 خرداد 1392

مروری بر خاطرات از تولد تا یکسالگی روشا

داشتم کتابهامو مرتب می کردم که یک هو دفترچه ای رو که از روز دنیا اومدن فرشته خونم نوشته بودم پیدا کردم همون جا نشستم و تک تک لغاتش رو صدها بار خوندم و اون شادی بی نظیری که موقع نوشتنشون داشتم دوباره تجربه کردم... از روز 8آبان89 تا آذر90سالی که اصلا مثل بقیه سال های عمرم نبود سالی که یاد گرفتم چطوری با یک موجود فرازمینی رفتار کنم تا کم کم رفتار های زمینی یاد بگیره... دوباره یادم افتاد 22اردیبهشت سال90در 6ماه و چند روزگی، اولین باری رو که گفت مامان و من با این حرف خوشبخت ترین مادر روی زمین شدم تا حالا برای همیشه روزی که تونست چهاردست و پا بره و من و باباش چقدر ذوق کردیم و پا به پای کوچیک اون کل خونه رو تا تی تاتی رفتیم روزی که یاد گرفت...
30 ارديبهشت 1392

کلاسی به سبک روشا

دارم سعی می کنم به رفتار ها و حرف زدن ها و علایق روشا خیلی بیشتر از قبل دقت کنم، خیلی خوشحالم یکی از فرشته های آسمانی رو تو خونه دارم و می خوام الان من از اون یاد بگیرم، راستش می خوام از منبر مادر بودن بیام پایین و بشم یه شاگرد که فقط از رفتار های استادش می خواد بیاموزه، آخه بچه ها استادان بالقوه ای هستن که اگه ما مثلا بزرگتر ها بزاریم و سعی نکنیم اون هارو سریع وارد دنیای خودمون کنیم خیلی مسایل رو خودشون یاد می گیرند و به ما هم یاد می دن!!!   روشای من علاقه عجیبی به مهمون بازی داره، دوست داره تو خونه با هم خاله بازی و مهمون بازی کنیم من تق تق در می زنم و اون با روی گشاده از من استقبال می کنه و سریع حال نی نی منو می پرسه(پس مه...
25 ارديبهشت 1392